زهره
نویسه گردانی:
ZHRH
زهره . [ ] (اِخ ) (رود...) آبش شیرین مایل به شوری است . در زمستان و بهار عبور کاروان از آن جز به تدبیر ممکن نشود. رودخانه ٔ فهلیان و رودخانه ٔ نورآباد ممسنی و رودخانه ٔ سرآب سیاه ممسنی و رودخانه ٔ چال موره ٔ کهکیلویه در قریه ٔ پشت کوه ، ناحیه ٔ باوی کهکیلویه بهم پیوسته این رود را تشکیل دهند. (از فارسنامه ٔ ناصری ). طاب که از کهکیلویه سرچشمه می گیرد... شامل سه شعبه است ، یکی آب شیرین (خیرآباد)، دیگری آب شور (شولستان )، سومی زهره (فهلیان ) که هر سه پس از الحاق به اسم رود طاب به خلیج فارس وارد میشوند. (از جغرافی غرب ایران ص 44).
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) پوستی باشد پرآب که بر جگر آدمی و حیوانات دیگر چسبیده است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به عربی مراره گویند...
زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) قرنفل شامی و در مغرب قرنفلیه نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی است از نبات . (ترجمه ٔ صیدنه ). || به جزایر چین ب...
زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِ) به لغت اکسیریان نحاس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از مس است . (مفاتیح ، یادداشت بخط مرحو...
زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِخ ) ستاره ای است معروف که آن را ناهید خوانند.(برهان ). در عربی نام ناهید است . (انجمن آرا) (آنندراج ). سیاره ای است ...
ام زهره . [ اُم ْ م ِ زُ رَ ] (اِخ ) زن کلاب بن مرة بود. (یادداشت مؤلف ).
بی زهره . [ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ۞ (از: بی + زهره ) فاقد زهره . رجوع به زهره شود. || بی جرأت . جبان . ترسو : اگر چه دزد با صد دهره باشدچ...
چشم زهره . [ چ َ / چ ِ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نگاه خیره و غضب آلود. (از فرهنگ نظام ). چشم آغیل و چشم آغل . چشم غره . رجوع به چشم زهره رفتن شو...
پیل زهره . [ زَ رَ ] (اِ مرکب ) فیل زهرج . حضض هندی . مرارةالفیل . رجوع به فیل زهره و فیل زهرج در برهان قاطع شود.
تنک زهره . [ ت َ ن ُ /ت ُ ن ُ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کنایه از مرد جبان و ترسنده . (آنندراج ). مقابل سخت دل و قویدل : مرد تنک زهره نجوید ستیزاز ...
تنگ زهره . [ ت َ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) دل شکسته و مأیوس و ناامید. (ناظم الاطباء).