زیتون
نویسه گردانی:
ZYTWN
زیتون . [ ] (اِخ ) یا زیتون اکبر. مصحف زینون است . رجوع به زینون و زنون شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
زیتون . [ زَ ] (ع اِ) درخت زیت . (منتهی الارب ). نام درختی که روغن وی معمول اطباست . (بهار عجم )(آنندراج ). زیتون بن . درختی همیشه سبز و از ...
زیتون . [ زَ ] (اِخ ) شهری است به چین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بندری در چین شرقی بر ساحل دریای چین مقابل جزیره ٔ فرمز. (یادداشت بخط مر...
زیتون . [ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در ذیل چند ولایت هند آرد: «زیتون و سرندیب از اقلیم اول است ». (نزهة القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262).
زیتون . [ زِ ] (اِخ ) ۞ خلیجی به دریای اژه در قدیم خلیج مالیاک ۞ . (از لاروس ).
43. در Yu yan tsa tsu1 درباره گیاهی بیگانه چنین آمده است: ’’زیستگاه درخت ts‛i-t‛un (*dzi-tun، *zi-tun) در سرزمین پوـ سه (ایران) و نیز در سرزمین ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
مار زیتون . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) قسمی زیتون که رنگ اصلی زیتونی دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی زیتون تیره رنگ که اهلیلجی و خوش...
شال زیتون .[ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) در لاهیجان زیتون تلخ را گویند. (درختان جنگلی ایران ثابتی ص 192) ۞ . مخفف شغال زیتون ، نامی است که در لاه...
عسل زیتون . [ ع َ س َ ل ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )عسل داود. عسل درخت زیتون . رجوع به عسل داود شود.
کنگ زیتون . [ ک َ گ ِ زِ / زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان زاوه است که در بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ...