اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زین

نویسه گردانی: ZYN
زین . [ زَ ] (ع مص ) آراستن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار) (غیاث ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) آرایش و خوبی . ضد شین . ج ، ازیان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرایش و خوبی و زیب . (غیاث ): هم یفخرون بالزین و الزخارف . (از اقرب الموارد) :
ای میر، فخر ملکت و شاه اجل توئی
زین زمان توئی و چراغ دول توئی .

منوچهری .


خدایگانا آنی که ملک و عدل وسخا
ز رای و طبع و کفت زین و زیب و فر دارد.

مسعودسعد.


آن زینت قوم را به صد زین
خواهد ز برای قرةالعین .

نظامی .


فرق بسیار است بین النفختین
این همه زین است و باقی جمله شین .

مولوی .


هیچ نقاشی نگارد زین نقش
بی امید نفع بهر عین نقش ؟

مولوی .


ای محافل را به دیدار تو زین
طاعتت بر هوشمندان فرض عین .

سعدی .


|| (اِ) درختی که از چوب آن نیزه سازند. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ذین . [ذین / ذَ ] (ع اِ) عیب . آهو. ذان . ذاب . ذام . ذیم .
ضین . (اِخ ) کوهی است بزرگ به صنعاء. (منتهی الارب ). کوهی است به یمن . (معجم البلدان ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.