سائح
نویسه گردانی:
SAʼḤ
سائح . [ ءِ ] (ع ص ) جهان گرد. آنکه سیاحت کند. ج ، سائحون و سیاح . (اقرب الموارد). این انتساب کثرت سفر وسیاحت را میرساند. (سمعانی ). || روزه دار.(دهار). || ملازم مسجد. (آنندراج ). || روزه داری که ملازم مسجد باشد. (قطرمحیط) (آنندراج ). روزه داری است که همیشه در خانه ٔ خدا باشد. (شرح قاموس ). آنکه بقصد عبادت یا تفرج سفر کند. (قطر المحیط). ملازم مساجد زیرا که او روزها بی زاد و توشه سیاحت میکند. (اقرب الموارد). کسی است که متعبداً سیاحت میکند و زاد و توشه ای با خود ندارد و هر چه بدست می آورد میخورد و این معنی مجازی است . (تاج العروس ).
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سائح . [ ءِ ] (اِخ ) علی بن ابی بکربن علی هروی مکنی به ابوالحسن و مشهور بسائح ، در موصل متولد شده و در حلب اقامت داشته و بسال 611 هَ . ق ...
سائح . [ ءِ ] (اِخ ) علی بن محمد علوی خراسانی صوفی مکنی به ابوبکر، از احفاد حضرت امام حسن بوده گویند اوکیمیاگری میدانسته و از ترس اولیای ...
علی سائح . [ ع َ ی ِ ءِ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی حسنی . مشهور به سائح علوی . کیمیاگر بود و در شهرهای مختلف مسافرت میکرد و در حدود سال 305 هَ ...
صائح . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صیحة.
سایح . [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به سائح شود.
سایه .[ ی َ / ی ِ ] (اِ) پهلوی «سایک « » ۞ تاوادیا 165» و «آسیا» ۞ «مناس 268»، هندی باستان «چهایا» ۞ (سایه )، کردی «سه » ۞ و «سی » ۞ بلو...
سایه . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است بمکه . (منتهی الارب ).
سایه . [ ی َ ] (اِخ ) وادیی است میان حرمین . (منتهی الارب ).
سایه . [ ی َ ] (اِخ ) نام وادیی است در حدود حجاز و گفته شده وادیی است ازمدینه که شامل قراء زیادی است که در آنجا نخل و موزو انار و انگور ...
صایح . [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به صائح ... شود.