صایح
نویسه گردانی:
ṢAYḤ
صایح . [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به صائح ... شود.
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
سایح . [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به سائح شود.
صائح . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صیحة.
سایه .[ ی َ / ی ِ ] (اِ) پهلوی «سایک « » ۞ تاوادیا 165» و «آسیا» ۞ «مناس 268»، هندی باستان «چهایا» ۞ (سایه )، کردی «سه » ۞ و «سی » ۞ بلو...
سایه . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است بمکه . (منتهی الارب ).
سایه . [ ی َ ] (اِخ ) وادیی است میان حرمین . (منتهی الارب ).
سایه . [ ی َ ] (اِخ ) نام وادیی است در حدود حجاز و گفته شده وادیی است ازمدینه که شامل قراء زیادی است که در آنجا نخل و موزو انار و انگور ...
ثایة. [ ی َ ] (ع اِ) شوغای گوسفند. آغل گوسپندان و شتران در صحرا یا نزدیک خانه . || سنگ توده ای است پست بقدر مرد نشسته که در صحرا سازند ب...
سائح . [ ءِ ] (ع ص ) جهان گرد. آنکه سیاحت کند. ج ، سائحون و سیاح . (اقرب الموارد). این انتساب کثرت سفر وسیاحت را میرساند. (سمعانی ). || روز...
سائح . [ ءِ ] (اِخ ) علی بن ابی بکربن علی هروی مکنی به ابوالحسن و مشهور بسائح ، در موصل متولد شده و در حلب اقامت داشته و بسال 611 هَ . ق ...
سائح . [ ءِ ] (اِخ ) علی بن محمد علوی خراسانی صوفی مکنی به ابوبکر، از احفاد حضرت امام حسن بوده گویند اوکیمیاگری میدانسته و از ترس اولیای ...