اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سایه

نویسه گردانی: SAYH
سایه . [ ی َ ] (اِخ ) وادیی است میان حرمین . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
سایه سار , سایه (اسم) به علاوه ی سار  (پسوند یا پساوند) = جایی که سایه بسیار است, سایه دار.  سار به اسم , مثلاً چشمه , شرم , سنگ و یا صفت, مثلاً سبک ...
حامی، پشتیبان سایه ای بر سر داشتن: کنایه بر شوهر داشتن، غمخوار داشتن
سایه نویس یا نویسنده‌ی در سایه، نویسنده‌ی اثری نوشتاری (مانند کتاب، مقاله، داستان و گزارش) است که به صورت رسمی (و قانونی) معتبر به کسی دیگر است.
گران سایه . [ گ ِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه . (برهان ) (انجمن آرا). گران پایه . (آنندراج ). ج ، گران سای...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سایه داشت . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) سایه گستر. (ناظم الاطباء). پرسایه . || دارنده ٔ جان و روح . (ناظم الاطباء).
سایه رکاب . [ ی َ / ی ِ رِ ] (اِ مرکب ) کنایه از حمایت . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). || کنایه از تابعان و متابعان . (برهان ) (آنندراج...
سایه روشن . [ ی َ / ی ِ رَ / رُو ش َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح نقاشی تقلید پرتو افتادن نور بجایی و روشن کردن قسمتی و تاریک گذاشتن قسمت دیگر. (ی...
سایه گستر. [ ی َ / ی ِ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) سایه افکن . گسترنده ٔ سایه : کنون خواه تاجش ده و خواه بخت شد آن سایه گستر کیانی درخت . فردوسی .ب...
سایه کوهی . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) سرخی تیره آمیخته بکبودی و سبزی . برنگ آن قسمت سایه دار از کوه که از دور بزور دیده شود. (یادداشت مؤلف ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۹ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.