سپید کردن . [ س َ
/ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوست تنک روی میوه را کندن .و رجوع به سپیدکرده شود. || روشن کردن .
-
سپید کردن جامه ؛ کنایه از شستن جامه . (آنندراج ).
-
سپید کردن دندان ؛ کنایه از تبسم نمودن . نرم خندیدن . (آنندراج )
: مرا از تب چه غم هر دم کبودیها نماید لب
ترا از شادی این غم سپیدیها کند دندان .
بدر چاچی (از آنندراج ).
-
سپید کردن زبان ؛ کنایه از اظهار عجز و فروتنی کردن . (آنندراج ).
-
سپید کردن قماش ؛ کنایه از شستن پارچه . (آنندراج ).
-
سپید کردن لب ؛ کنایه از تبسم کردن و نرم خندیدن . (آنندراج ).
-
سپید کردن مژگان ؛ کنایه از پیر و معمر شدن . (آنندراج ).
-
سپیدکرده مو ؛ کنایه از باتجربه و روزگار دیده .