سخط
نویسه گردانی:
SḴṬ
سخط. [ س ُ / س ُ خ ُ ] (ع مص ) خشم گرفتن و ناخشنود شدن . ضد رضا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سخط. [ س َ خ َ ] (ع مص ) غضب گرفتن . (اقرب الموارد). راضی نشدن . ضد رضا : ابونعیم مدتی بس دراز است در این سخط بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ...
سخت . [ س َ ] (ص ) هندی باستان ریشه ٔ «سک ، سکنوتی » ۞ (توانستن ، قدرت داشتن )، سانسکریت «سکتا» ۞ (توانا)، پهلوی «سخت » ۞ ، بلوچی «سک » ۞ ...
سخت . [ س ُ / س َ ] (اِ) سنجیدگی . || ترازو. (ناظم الاطباء).
سخت . [ س ُ ] (ع اِ) آنچه از شکم جانوران و ذوات خفاف و ذوات حوافر برآید قبل از آنکه چیزی خورند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
دل سخت . [ دِ س َ ] (ص مرکب ) سخت دل . قاسی . قسی . دل سنگ : آن سست وفا که یار دل سخت منست شمع دگران و آتش بخت منست . سعدی .جبّار؛ دل سخت بی ...
سخت پی . [ س َ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) نیرومند. قوی . (ولف ). پرزور که مقاومت داشته باشد : کنون تا به بینم که با جام می همی سست باشی وگر سخت پ...
سخت دل . [ س َ دِ ](ص مرکب ) کنایه از بی مهر و سنگدل . (آنندراج ). ظالم .(مجموعه ٔ مترادفات ص 241). غلیظ القلب : دلیری سیه نامه ای سخت دل ز ناپ...
سخت دل . [ س َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 18 هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 7 هزار و پا...
سخت رو. [ س َ ] (ص مرکب ) سخت روی . کنایه از مردم درشت و ناهموار. (آنندراج ) : جوان سخت رو در راه بایدکه با پیران بی قوت بیاید.سعدی .
سخت سا. [ س َ ] (اِ مرکب ) نام داواز کشتی که هندیان گهسا گویند. (غیاث ) (آنندراج ).