اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سخط

نویسه گردانی: SḴṬ
سخط. [ س ُ / س ُ خ ُ ] (ع مص ) خشم گرفتن و ناخشنود شدن . ضد رضا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سر سخت . [ س َ رِ س َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صدمه ٔ سخت . (غیاث اللغات ).- سر سخت خوردن ؛ صدمه ٔ سخت خوردن . (آنندراج ). صدمه و آسیب بزرگ ر...
سخت سر. [ س َ س َ ] (اِخ ) اسم قدیم رامسر است . رجوع به رامسر شود.
سخت کش . [ س َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کمان سخت را بکشد. (آنندراج ) : تنی چندبگزید عیاروش کماندار و سختی کش سخت کش . نظامی . || ستور که را...
سی سخت . [ سی س َ ] (اِخ ) قصبه ای است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، کنار راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. دارای ...
کوه سخت . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 808 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
نیم سخت . [ س ُ ] (ن مف مرکب ) نیم سوخته . نیم سوز : چو شد کشته دیگی ترینه بپخت ببرد آتش و هیزم نیم سخت .فردوسی .
سخت گیر /saxtgir/ معنی ۱. مقرّراتی؛ منضبط. ۲. آن‌که بر دیگری سخت بگیرد؛ کسی که دیگران را در فشار و زحمت قرار بدهد؛ سخت‌گیرنده. ۳. [قدیمی] آزمند؛ حریص....
سخت کوش . [ س َ ] (نف مرکب ) ساعی . کوشا. بسیار کوشنده . جاهد : سخت کوش است به پرهیز و بزهدتو مر او را بجوانی منگر. فرخی .بزاد این سفرت سخت کوش ...
سخت سری . [ س َ س َ ] (حامص مرکب ) لجاجت مقاومت . ایستادگی . پایداری : ابوالقاسم کثیررا بباید گفت تا خویشتن را بدو دهد و لجوجی و سخت سری نکند...
سخت قوت . [ س َ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) نیرومند. قوی . به نیرو : پس گفتا از من عظیم تر و سخت قوت تر و تواناتر کیست . (مجمل التواریخ و القصص ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.