اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سر

نویسه گردانی: SR
سر. [ س ُرر ] (اِخ ) موضعی است بحجاز بدیار مزینه . (منتهی الارب ). جایگاهی است در حجاز از برای مزینه در نزدیکی جبل قدس . (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
سر. [ س ِرر ] (اِخ ) وادیی است در بطن حله . (از آنندراج ) (از معجم البلدان ).
سر /sar/ معنی ۱. (زیست‌شناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد. ۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، س...
سُر در گویش رودباری به معنای لَب است
(sor) به معنی لیز در سنسکریت sol به معنی یخ زدن بوده و در واژه ی افسرده نیز به کار رفته است. فانکو آدینات 09163657861
سرخ سر. [ س ُ س َ ] (اِ مرکب ) نام مرغی است که عرب آن را حمره نامند. (از ربنجنی ).
پس سر. [ پ َ س ِ س َ ] (اِ مرکب ) پشت سر. عقب سر. قفا. قذال . قمحدوه . ذِفری ؛ پس سر و گردن . (منتهی الارب ).- پس سر کسی بد گفتن ؛ غیبت او ک...
پشت سر. [ پ ُ ت ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قفا. || نهانی . در خفا. در غیبت . در غیاب (مقابل پیش رو).- پشت سر کسی بد گفتن ؛ پیش رو خال...
تاج سر. [ ج ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزرگ . گرامی سرور. ارجمند : چو تخت آرای شد طرف کلاهش ز شادی تاج سر میخواند شاهش . نظامی .از پی آن...
این سر. [ س َ ] (اِ مرکب ) این دنیا. این جهان . عالم مادی . مقابل آن سر. (فرهنگ فارسی معین ).
چشم سر. [ چ َ / چ ِ م ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) چشم ظاهر. دیده ٔ ظاهربین . نظر. باصره . مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سِر و چشم جان :...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.