سریح
نویسه گردانی:
SRYḤ
سریح . [ س َ ] (ع ص ) آسان و نرم . (آنندراج ) (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). بول سریح ؛ کمیز روان . || فرس سریح ؛ اسب بی زین . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ابن سریح . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) اسحاق بن یحیی بن سریح نصرانی ، مکنی به ابوالحسین . او ظاهراًتا 377 هَ .ق . حیات داشته است . (ابن الندیم ). مولد...
سریة. [ س ُرْ ری ی َ ] (ع اِ) (از: «س رو») کنیزی که برای جمع و تمتع باشد و این معرب است به لفظ سِر که به معنی جماع باشد. (غیاث ). گفته ان...
سریة. [ س ِرْی َ ] (ع اِ) تخم ملخ . لغة فی سروة. (منتهی الارب ).
سریه . [ س َ ری ی َ ](ع اِ) (از: «س ری ») لشکری که زیاده از پنج کس باشد تا چهارصد کس مقدار چهارصدتن . ج ، سرایا. (مهذب الاسماء). پاره ای از ...
صریح . [ ص َ ] (ع ص ) خالص از هر چیزی . (منتهی الارب ). خالص . (دستورالاخوان ). محض . || ظاهر و آشکارا. (غیاث اللغات ). بی پرده . پوست کنده . رک ...
صریح .[ ص َ ] (اِخ ) نام اسب عبدیغوث حرب . (منتهی الارب ).
صریح . [ص َ ] (اِخ ) نام اسبی مر بنی نهش را. (منتهی الارب ).
صریح . [ص َ ] (اِخ ) نام اسبی مر بنی لخم را. (منتهی الارب ).
ثریة. [ ث َ ری ی َ ] (ع ص ) أرض ثریه ؛ زمینی تر شده و نم دار بعد از آنکه خشک و یابس بود.