سفع
نویسه گردانی:
SFʽ
سفع. [ س َ ] (ع مص ) به بال زدن مرغ یکدیگر را. || طپانچه زدن کسی را. || انکار کردن چیزی را. (منتهی الارب ). || موی پیشانی گرفته کشیدن . (از تاج المصادر بیهقی ). و از این معنی است قول خدای تعالی ، لنسفعاً بالناصیه . (قرآن 15/96). (منتهی الارب ) (از دهار). || سوزانیدن . (از تاج المصادر زوزنی ). سوختن باد گرم روی کسی را و رنگ گردانیدن آن . (منتهی الارب ). || سیاه گردانیدن روی . (منتهی الارب ) (دهار) (المصادر زوزنی ). || زدن و عذاب کردن . || خوار نمودن . (منتهی الارب ). || نشان و داغ نمودن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) جامه هرچه باشد. (آنندراج ). جامه . (منتهی الارب ). جامه از هرقبیل که باشد. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) بلدی است در بلاد تمیم . (معجم البلدان ).
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) مکان بلندی است از کوه ابوقبیس ، بین آن و مسجدالحرام عرض وادی است که راه و بازار است . نصیب گوید : و بین الصفا والمرو...
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان . 39000گزی جنوب باختری باجگیران سر راه مالرو عمومی باجگیران به بی بهره ...
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان . 45هزارگزی خاور بافت . سر راه مالرو بافت به سید مرتضی . کوهستانی . سردسیر. دا...
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) (حاج میرزا...) ملقب به قنبرعلی شاه از مردم مازندران . تولد وی به سال 1212 و وفات او به سال 1291 هَ . ق . بوده است و د...
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی میرزا ابراهیم و از اعاظم اهالی دارالعلم شیراز و از سلسله ٔ سادات دشتکی و به وفور ذهن و جودت طبع ممتاز و از فرزند...
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) لقب شمعون است که پطرس تفسیر فرموده و آن کلمه ٔ یونانی است بمعنی سنگ . یوحنا 1: 42. (قاموس کتاب مقدس ).
ثفاء. [ ث ُف ْ فا ] (ع اِ) به لغت عبرانی اسم خردل سفید و حرف بابلی است . رشاد. حب الرشاد. تخم سپندان . سپندان خرد. سپندان خوش . سپندان سپید...
صفاء. [ ص َ ] (ع مص ، اِ) رجوع به صفا شود.
بی صفا. [ ص َ ] (ص مرکب ) مقابل مفرح و باصفا. بی طراوت . || بی اخلاص . مقابل پاکدل . رجوع به بی صفا (در ترکیبات صفا) شود.