سفع
نویسه گردانی:
SFʽ
سفع. [ س َ ] (ع مص ) به بال زدن مرغ یکدیگر را. || طپانچه زدن کسی را. || انکار کردن چیزی را. (منتهی الارب ). || موی پیشانی گرفته کشیدن . (از تاج المصادر بیهقی ). و از این معنی است قول خدای تعالی ، لنسفعاً بالناصیه . (قرآن 15/96). (منتهی الارب ) (از دهار). || سوزانیدن . (از تاج المصادر زوزنی ). سوختن باد گرم روی کسی را و رنگ گردانیدن آن . (منتهی الارب ). || سیاه گردانیدن روی . (منتهی الارب ) (دهار) (المصادر زوزنی ). || زدن و عذاب کردن . || خوار نمودن . (منتهی الارب ). || نشان و داغ نمودن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) جامه هرچه باشد. (آنندراج ). جامه . (منتهی الارب ). جامه از هرقبیل که باشد. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سفع. [ س َ ف َ ] (ع اِ) سیاهی سر رخسار زن برگردیده رنگ از لاغری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سفع. [ س ُ ] (ع اِ) دانه ٔ حنظل . || دیگدان آهنی یا عام است . || سیاهی که بسرخی زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
صفع. [ ص َ ] (ع مص ) سیلی زدن کسی را یا نرم زدن پس گردن کسی را. (منتهی الارب ). سیلی زدن . (دهار) (غیاث ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی...
سفا. [ س َ ] (ع اِ) راسن یعنی خارگیاه . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). نوعی از خارگیاه . گیاه خاردار. (منتهی الارب ). || غشاء بعد از مشیمه و م...
سفاء. [ س َ ] (ع مص ) بریده شدن شیر ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سفاء. [ س ِ ] (ع اِ) دوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ثفا. [ ث َ ] (ع اِ) نوعی از گربه ٔ دشتی است .
صفا. [ص َ ] (ع مص ) روشنی . (منتهی الارب ). صافی شدن . (مصادرزوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). پاک و بی غش و بی کدورت شدن . (غیاث اللغات ). || (...
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) نهری است به بحرین و آن شاخابه ٔ عین محلم است . (معجم البلدان ).
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) قلعه ای است به بحرین و هجر. ابن فقیه گوید: صفا قصبه ٔ هجر است ویوم الصفا از ایام عرب است . جریر گوید : ترکتم بوادی رحر...