اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلاح

نویسه گردانی: SLAḤ
سلاح . [ س َل ْ لا ] (ع ص ) حیوانی که سرگین بسیار اندازد. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
سلاح . [ س ُ ] (ع اِ) سرگین و سرگین ستور. غایط. (ناظم الاطباء). سرگین ستور یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سلاح . [ س ِ ] (ع اِ) آلة که بدان جنگ کنند. (غیاث ). ساز جنگ . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار) (زمخشری ). آلت جنگ ، چون تیغ و...
این واژه عربی شده است که در سنسکریت sela، sella و senā و در اوستایی snā و در پهلوی snāh بوده است؛ همتای پارسی اینهاست: سِناه، اسناه esnāh (پهلوی: snāh...
سلاح عربی است که با «ها» پارسی چیوان (= جمع) بسته شده و پارسی آن اینهاست: کانْسان (کانس از اوستایی: کانْستَرَ= سلاح + «ان») ساسْتان (ساست از سنسکری...
سلاح ور. [ س ِ وَ ] (ص مرکب ) مسلح . صاحب سلاح . سلاحدار: مردم آنجا بیشترین سلاح ور و دزد باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). چون فضلویه فراخاست ...
سلاح پوش . [س ِ ] (نف مرکب ) سپاهی که سلاح پوشیده باشد. (ناظم الاطباء). || آنکه سلاح می پوشد. سلاح پوشنده .
سلاح دست . [ س ِ دَ ] (ص مرکب ) مرد سپاهی که سلاحدار باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
سلاح شور. [ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه در فن سپاهیگری مهارت تام داشته باشد و معنی ترکیبی آن ورزش و استعمال کننده ٔ سلاح است . (آنندراج ). کسی ...
خلع سلاح . [ خ َ ع ِ س ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به ماده ٔ بعد شود.
همتای پارسی این دو و اژه ی عربی، اینهاست: جب مزین job-mazin (پهلوی - سغدی) واخژ کانس vāxež-kāns (واخژ؛ سغدی؛ کانس از اوستایی: kānstara سلاح)***فانکو آ...
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.