گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سلامی نویسه گردانی: SLAMY سلامی . [ س َ ] (اِخ ) مولانا سلامی از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است و مردی سلامت دوست و طبیعت او خوبست و این مطلع از اوست :ز تیرت گر شکایت کردم ای یاردلم پر بود از او معذور میدار.(مجالس النفایس ص 311). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی سلامی سلامی . [ س َ می ی ] (ص نسبی ) نسبتی است به بغداد (مدینة السلام ). (وفیات الاعيان ج 2 صص 63 - 64) (الانساب سمعانی ). سلامی سلامی . [ س َ / س ِ ] (اِ) هدیه و پیش کشی که بشخص بزرگ میدهند. (ناظم الاطباء). || سلامانه . (آنندراج ). || پول مساعده و پیشکی . || وجه ... سلامی سلامی . [ س ُ ما ] (ع اِ) استخوان سپل شتر. || استخوان انگشت دست و پا. ج ، سلامیات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). استخوان انگشت . (مهذب الاسماء... سلامی سلامی . [ س َ ] (اِخ ) قصبه مرکز دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه ، دارای 1113 تن سکنه است . آب آن از قنات و رودخانه و محصول ... سلامی سلامی . [ س َ ] (اِخ ) مولانا سلامی از اردبیل است پسر صدرالدین خان معصوم بیک بود و بتقطیع؟ و نزاکت بیشتر میل داشت تا به روستایی . با کمال ... سلامی سلامی . [ س َ می ی ] (اِخ ) از اهل بطحیه به عربی شعر میگفته دیوان او نزدیک دویست ورقه است . (ابن الندیم ). سلامی سلامی . [ س َ ] (اِخ ) ابوالفضل محمدبن احمدمعروف به حاکم الشهید وی از 331 تا 335 هَ .ق . وزارت نوح بن نصر سامانی را داشته . (فرهنگ فارسی مع... سلامی سلامی . [ س َل ْ لا ] (اِخ ) ابوعلی السلامی البیهقی النیشابوری المتوفی سنه 300، ثعالبی در یتیمه الدهر (ج 4 ص 29) گوید وی در سلک ملازمان و ک... سلامی سلامی . [ س َ می ی ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمد المخزومی سلامی از اشعر شعرا اهل عراق در زمان خودش بود. وی در بغداد بسال 336بدنیا آمد سپس ب... قبر سلامی قبر سلامی . [ ق َس َ ] (اِ مرکب ) به اصطلاح هندیها احترامی که به زمین دار میکنند جهت اجازه ٔ حفر قبر. || پولی که برای حفر قبر به زمین دار ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود