اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلامی

نویسه گردانی: SLAMY
سلامی . [ س َ می ی ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمد المخزومی سلامی از اشعر شعرا اهل عراق در زمان خودش بود. وی در بغداد بسال 336بدنیا آمد سپس بموصل رفت پس از آن به اصفهان سفر کرد و در آنجا بخدمت صاحب بن عباد رسید و منزلتی یافت وتا سال 393 که درگذشت در خدمت عضدالدوله بود نسبت وی به دارالسلام (بغداد) است . (اعلام زرکلی ج 3 ص 927).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سلامی . [ س َ می ی ] (ص نسبی ) نسبتی است به بغداد (مدینة السلام ). (وفیات الاعیان ج 2 صص 63 - 64) (الانساب سمعانی ).
سلامی . [ س َ / س ِ ] (اِ) هدیه و پیش کشی که بشخص بزرگ میدهند. (ناظم الاطباء). || سلامانه . (آنندراج ). || پول مساعده و پیشکی . || وجه ...
سلامی . [ س ُ ما ] (ع اِ) استخوان سپل شتر. || استخوان انگشت دست و پا. ج ، سلامیات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). استخوان انگشت . (مهذب الاسماء...
سلامی . [ س َ ] (اِخ ) قصبه مرکز دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه ، دارای 1113 تن سکنه است . آب آن از قنات و رودخانه و محصول ...
سلامی . [ س َ ] (اِخ ) مولانا سلامی از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است و مردی سلامت دوست و طبیعت او خوبست و این مطلع از اوست :ز تیرت گر شک...
سلامی . [ س َ ] (اِخ ) مولانا سلامی از اردبیل است پسر صدرالدین خان معصوم بیک بود و بتقطیع؟ و نزاکت بیشتر میل داشت تا به روستایی . با کمال ...
سلامی . [ س َ می ی ] (اِخ ) از اهل بطحیه به عربی شعر میگفته دیوان او نزدیک دویست ورقه است . (ابن الندیم ).
سلامی . [ س َ ] (اِخ ) ابوالفضل محمدبن احمدمعروف به حاکم الشهید وی از 331 تا 335 هَ .ق . وزارت نوح بن نصر سامانی را داشته . (فرهنگ فارسی مع...
سلامی . [ س َل ْ لا ] (اِخ ) ابوعلی السلامی البیهقی النیشابوری المتوفی سنه 300، ثعالبی در یتیمه الدهر (ج 4 ص 29) گوید وی در سلک ملازمان و ک...
قبر سلامی . [ ق َس َ ] (اِ مرکب ) به اصطلاح هندیها احترامی که به زمین دار میکنند جهت اجازه ٔ حفر قبر. || پولی که برای حفر قبر به زمین دار ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.