سلس
نویسه گردانی:
SLS
سلس . [ س َ ل َ ] (ع مص ) نرم خوی شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نرمی و آسانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فرمانبردار شدن . (دهار). || روان شدن بول چنانکه آن را باز نتوان داشت . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || رفتن بیخ شاخ خرمابن . (منتهی الارب ). || پوسیده و ریزه ریزه گردیدن چوب . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
سلس . [ س َ ل ِ ] (ع ص ) نرم و آسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) || رام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردم منقاد. (دهار).- سلس البول ؛ نوعی ا...
سلس . [ س َ ] (ع اِ) رشته شبه کشیده که داهان پوشند. || گوشواره . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ثلث . [ ث ُ ] (ع اِ) سه . || سه یک . سوم بخش . || لفظ معدول است از ثلاثة. دو دانگ . (زمخشری و ملخص اللغات حسن خطیب ). ج ، اُثلاث . || قسم...
ثلث . [ ث ُ ] (ع اِ) اصطرلاب ثلث . رجوع به اصطرلاب شود. || (مص ) سوم شدن . بسه کردن . سه یک کردن . سیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || سه...
ثلث . [ ث ُ / ث ُ ل ُ ] (ع اِ) ثلیث . سه یک . ج ، اُثلاث .
ثلث . [ ث ِ ] (ع اِ) به هر سه روز یک بار نوبت آب درخت را: سقی نخله الثلث . || ولد سوم ناقة.
ثلث . [ ث َ ] (ع مص ) سه یک ستاندن . || سی گردانیدن . || سه گردانیدن چیزی را. || گرفتن ثلث مال . || سوم قوم شدن . || ثلث ناقة؛ بست...
ثلث . [ ث ُ ] (اِخ ) موضعی است در دیار مراد. (مراصد الاطلاع ).
ثلث پذیر. [ ث ُ پ َ ] (نف مرکب )قابل تقسیم به سه جزء ۞ .
ثلث ریاسی . [ ث ُ ث ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی خطعربی اختراع ذوالریاستین فضل بن سهل . (ابن الندیم ).