سیاح
نویسه گردانی:
SYAḤ
سیاح . [ س َی ْ یا ] (اِخ ) رجوع به حاجی سیاح شود.
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
سیاه رود. (نام درست "سارو" )، رودخانهای است که از چشمهسارهای دامنههای جنوبی کوه البرز و از ناحیههای گٔلافشان و سید ابوصالح سرچشمه میگیرد و از کنا...
سیاه گوش . (اِ مرکب ) جانوری است درنده که سلاطین و امرا بدان شکار کنند. (برهان ). نام درنده ای که از سگ خردتر و از گربه کلان تر است . گلابی...
سیاه لاخ . (اِخ ) دهی است از دهستان شهر نو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 259 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، ...
سیاه لله . [ ل َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) نام درختی است که در شفارود به درخت ولیک دهند. (جنگل شناسی ج 2 ص 23 و ج 1 ص 237).
سیاه مست . [ م َ ] (ص مرکب ) بدمست . (آنندراج ). مردم مست افتاده بیهوش . (ناظم الاطباء). مست طافح . مست مست . مست خراب .
سیاه کوه . (اِخ ) نام کوهی است کشیده در میانه ٔ ری و اصفهان و بیشتر دزدان در آن براه زنی پردازند. (آنندراج ) (انجمن آرا).
کاسه سیاه . [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) بمعنی سیاه کاسه است که کنایه از مردم ممسک و بخیل و گرفته باشد، و کاسه سیه نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ...
سیاه مازو. (اِ مرکب ) نامی است که در کجور به درخت مازو دهند. (جنگل شناسی ج 2 ص 158).
سیاه گلیم . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بدبخت . بی دولت . سیه روز. (برهان ). کنایه از مدبر و بی دولت . (آنندراج ). بدبخت . بی دولت . (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی...
سیاه نامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کنایه از عاصی . گنهکار.فاسق . بدکاره . ظالم . (از برهان ). عاصی . گناهکار. فاسق . فاجر. ظالم . بدکاره . (ناظم ا...