سیخ . (اِ) سانسکریت «سیخا» ۞ (نوک نیش )، کردی «سیخی ، سیخو» ۞ (فتیله )، بلوچی «سیه ، سی » ۞ (سیخ )، افغانی «سیخ » ۞ ، گیلکی «سخ » ۞ ، معر...
سیخ پر. [ پ َ ](ص مرکب ) بچه ٔ جانوران پرنده را گویند که هنوز پر ایشان خوب برنیامده باشد و مانند خاری در نظر نماید گویند سیخ پر شده است . (بر...
به فردی که زیاد کون می دهد می گویند ودر اینجا مراد از سیخ ، آلت فرد فاعل است
سیخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راست شدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).- سیخ شدن با کسی ؛ کنایه از حریف و مقابل شدن با او. (از آنندراج ) : شمع...
سیخ کارد. (اِ مرکب ) سیخی دودم که میان عصا و مانند آن جای دهند. مغول . زلق . (یادداشت بخط مؤلف ).
سیخ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راست کردن . (آنندراج ).- کمر سیخ کردن ؛قامت راست کردن . (آنندراج ) : از نخستین نگهت مست و خرابم کردی کمری...
سیخ جاروب . (اِ مرکب ) خسی که جاروب از آن سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
بر سیخ زدن . [ ب َ زَ دَ ](مص مرکب ) برسیخ کشیدن . رجوع به برسیخ کشیدن شود.
بر سیخ کشیدن . [ ب َ ک َدَ ] (مص مرکب ) بسیخ کشیدن . برسیخ زدن : در همان گرمی کشد برسیخ تا نخجیر راناوکش را شصت صاف او ترازو کرده است .فطر...