گفتگو درباره واژه گزارش تخلف شاره نویسه گردانی: ŠARH شاره . [ رِ ] (اِخ ) ۞ نام سردار آتنی که در حدود 400 - 330 ق . م . در شهر کرونه ۞ مغلوب فیلیپ گردید. وی از فرماندهان واقعی قوای چریکی بشمار میرود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی شاره شاره . [ رَ / رِ ] (اِ) دستاری بود چندانکه چادری ، و از هندوستان آرند. (صحاح الفرس ). دستار هندویان بود. (اوبهی ). دستار باشد. (معیار جمالی ). دس... شاره شاره . [ رَ ] (اِخ ) دیهی است از دهستان کراب . بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 37500 گزی شمال باختری سبزوار و چهارهزارگزی باختر جاده ٔ عمومی... شاره شاره . [ رَ ] (اِخ ) (کوه ...) در شمال غربی سبزوار آخر بلوک کراب است . (تاریخ بیهق ، شرح و توضیحات بهمنیار ص 338). شاره شاره . [ رِ ] (اِخ ) ۞ مجسمه ساز یونانی از اهالی لیندو ۞ (جزایر رودس ) ۞ شاگرد لیزیپ ۞ است مجسمه ٔ عظیم الجثه ٔ مفرغی آپولون که به مجسم... شاره شاره. (فیزیک) حالت غیر جامد ماده که در آن اتم ها و مولکول ها نسبت به یکدیگر آزادانه در حرکت اند. مایع. مترادفِ این واژه در زبان انگلیسی Fluid می باشد. شارح شارح . [ رِ ] (ع ص ) روشن کننده . (دهار). بیان کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مبین . مفسر. آنکه شرح کند. مقابل ماتن . ج ، شارحین ، شُرّا... شارة شارة. [ رَ ] (ع اِ) صورت . ج ، شارات . (مهذب الاسماء) (دهار). || نشان روی . (دهار). || هیئت . || لباس . (دهار) (منتهی الارب ). یقال : فلان ح... شعرة شعرة. [ ش َ رَ ] (ع اِ) موی ، و هی اخص من الشعر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به شَعر و موی شود. || واحد موی یعنی یک ... شعرة شعرة. [ ش َ ع ِرَ ] (ع ص ) گوسپندی که میان هر دو شکاف سم آن موی برآمده باشد و پس از برآمدن موی بسا باشد که خون از آن رود. (منتهی الارب... شعرة شعرة. [ ش ِ رَ ] (ع اِ) شعره . موی زهار زن ، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موی زهار. (مهذب الاسماء) (دهار) (یادداشت م... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود