شعرة
نویسه گردانی:
ŠʽR
شعرة. [ ش ِ رَ ] (ع اِ) شعره . موی زهار زن ، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موی زهار. (مهذب الاسماء) (دهار) (یادداشت مؤلف ). عانه ، و بعضی گفته اند موی عانه ٔ زن . (یادداشت مؤلف ). موی شرم زن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || زیر ناف که روییدنگاه زهار است . || پاره ای از موی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
شعرة. [ ش َ رَ ] (ع اِ) موی ، و هی اخص من الشعر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به شَعر و موی شود. || واحد موی یعنی یک ...
شعرة. [ ش َ ع ِرَ ] (ع ص ) گوسپندی که میان هر دو شکاف سم آن موی برآمده باشد و پس از برآمدن موی بسا باشد که خون از آن رود. (منتهی الارب...
شعرة. [ ش ِ / ش َ رَ ] ۞ (ع مص ) دانستن و دریافتن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دانستن . (مصادر اللغة زوزنی ). شعر. (ناظم الاطبا...
شارة. [ رَ ] (ع اِ) صورت . ج ، شارات . (مهذب الاسماء) (دهار). || نشان روی . (دهار). || هیئت . || لباس . (دهار) (منتهی الارب ). یقال : فلان ح...
شاره . [ رَ / رِ ] (اِ) دستاری بود چندانکه چادری ، و از هندوستان آرند. (صحاح الفرس ). دستار هندویان بود. (اوبهی ). دستار باشد. (معیار جمالی ). دس...
شاره . [ رَ ] (اِخ ) دیهی است از دهستان کراب . بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 37500 گزی شمال باختری سبزوار و چهارهزارگزی باختر جاده ٔ عمومی...
شاره . [ رَ ] (اِخ ) (کوه ...) در شمال غربی سبزوار آخر بلوک کراب است . (تاریخ بیهق ، شرح و توضیحات بهمنیار ص 338).
شاره . [ رِ ] (اِخ ) ۞ نام سردار آتنی که در حدود 400 - 330 ق . م . در شهر کرونه ۞ مغلوب فیلیپ گردید. وی از فرماندهان واقعی قوای چریکی ب...
شاره . [ رِ ] (اِخ ) ۞ مجسمه ساز یونانی از اهالی لیندو ۞ (جزایر رودس ) ۞ شاگرد لیزیپ ۞ است مجسمه ٔ عظیم الجثه ٔ مفرغی آپولون که به مجسم...
شاره. (فیزیک) حالت غیر جامد ماده که در آن اتم ها و مولکول ها نسبت به یکدیگر آزادانه در حرکت اند. مایع. مترادفِ این واژه در زبان انگلیسی Fluid می باشد.