شارة
نویسه گردانی:
ŠAR
شارة. [ رَ ] (ع اِ) صورت . ج ، شارات . (مهذب الاسماء) (دهار). || نشان روی . (دهار). || هیئت . || لباس . (دهار) (منتهی الارب ). یقال : فلان حسن الشارة؛ ای حسن الهیئة و اللباس . (دهار). و منه حدیث عاشورا: کانوا یلبسون فیه نسائهم حلیتهم و شارتهم ؛ ای لباسهم الحسن . (منتهی الارب ). فحضرت المصلی و قداحتفل الناس بشهود عیدهم و برزوا فی اجمل هیئة و اکمل شارة. (رحله ٔ ابن بطوطه ). || زینت . || فربهی . (منتهی الارب ). و برای معانی فوق رجوع به اقرب الموارد ذیل شارة و شیار و شَوار و شورَة شود.
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
شارح . [ رِ ] (ع ص ) روشن کننده . (دهار). بیان کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مبین . مفسر. آنکه شرح کند. مقابل ماتن . ج ، شارحین ، شُرّا...
شاره . [ رَ / رِ ] (اِ) دستاری بود چندانکه چادری ، و از هندوستان آرند. (صحاح الفرس ). دستار هندویان بود. (اوبهی ). دستار باشد. (معیار جمالی ). دس...
شاره . [ رَ ] (اِخ ) دیهی است از دهستان کراب . بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 37500 گزی شمال باختری سبزوار و چهارهزارگزی باختر جاده ٔ عمومی...
شاره . [ رَ ] (اِخ ) (کوه ...) در شمال غربی سبزوار آخر بلوک کراب است . (تاریخ بیهق ، شرح و توضیحات بهمنیار ص 338).
شاره . [ رِ ] (اِخ ) ۞ نام سردار آتنی که در حدود 400 - 330 ق . م . در شهر کرونه ۞ مغلوب فیلیپ گردید. وی از فرماندهان واقعی قوای چریکی ب...
شاره . [ رِ ] (اِخ ) ۞ مجسمه ساز یونانی از اهالی لیندو ۞ (جزایر رودس ) ۞ شاگرد لیزیپ ۞ است مجسمه ٔ عظیم الجثه ٔ مفرغی آپولون که به مجسم...
شعرة. [ ش َ رَ ] (ع اِ) موی ، و هی اخص من الشعر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به شَعر و موی شود. || واحد موی یعنی یک ...
شعرة. [ ش َ ع ِرَ ] (ع ص ) گوسپندی که میان هر دو شکاف سم آن موی برآمده باشد و پس از برآمدن موی بسا باشد که خون از آن رود. (منتهی الارب...
شعرة. [ ش ِ رَ ] (ع اِ) شعره . موی زهار زن ، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موی زهار. (مهذب الاسماء) (دهار) (یادداشت م...
شعرة. [ ش ِ / ش َ رَ ] ۞ (ع مص ) دانستن و دریافتن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دانستن . (مصادر اللغة زوزنی ). شعر. (ناظم الاطبا...