اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شام

نویسه گردانی: ŠAM
شام . (اِ) شبانگاه . بتازیش مغرب خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). آخر روز. (بهار عجم ). اول شب که تاریک است . (فرهنگ نظام ). شبانگاه یعنی وقت مغرب . (مؤید الفضلاء). عشا و زمانی که تاریکی شب بروز کند تا هنگام خفتن . (ناظم الاطباء). عِشاء. اول تاریکی شبانگاه که مابین مغرب و عتمه باشد یا از زوال آفتاب تا طلوع فجر. (منتهی الارب ). مساء. مقابل غداة و بامدادان . عشیة :
از چاشت تا بشام ترا نیست ایمنی
گر مر تراست مملکت از چاچ تا به شام .

ناصرخسرو.


چند پوشاند ز گاه صبح تا هنگام شام
خاک را خورشید صورت گشتن این رنگین ردا.

ناصرخسرو.


دوش تا هنگام صبح از وقت شام
برکف دستم ز فکرت بود جام
آمد از مشرق سپاه شاه زنگ
چون شه رومی فروشد زیر شام .

ناصرخسرو.


رمضان آمد و هر روزه گشا را گه شام
به یکی دست نواله است و دگر دست فقاع .

سوزنی .


هم از شام صبح سعادت رسید
ز اطراف چین تا به اکناف شام .

سوزنی .


فکند بایدم از خدمت مه روزه
جماع صبح بصبح و جماع شام بشام .

سوزنی .


با یاد تو زهر بر شکر خندد
با روی تو شام بر سحر خندد.

خاقانی .


فلک از سرخ و زرد شام و شفق
بر قدت خلعه دوز خواهد بود.

خاقانی .


خاقانی صبح خیز هر شام
نگشاید جز بخون دل روزه .

خاقانی .


بشام و صبح اندر خدمت شاه
کمر می بست چون خورشید و چون ماه .

نظامی .


مشعله ٔ صبح تو بردی به شام
کاذب و صادق تو نهادیش نام .

نظامی .


ثناگوی حق بامدادان و شام .

سعدی .


پرتوی از روی تو گلگونه ٔ رخسار صبح
گردی از میدان قهرت وسمه ٔ گیسوی شام .

کمال اسماعیل (از آنندراج ).


نقل کردند خواجه علاءالحق و الدین عطراﷲ تربته و کثر مرتبته که شامی حضرت خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه در بخارا در محله ٔ کلابادبودند. (انیس الطالبین ص 77). در منزل شیخ خسرو... نزول فرمودند شامی بود و اشراف آن بقعه در خدمت ایشان حاضر بودند. (انیس الطالبین ص 99). شامی حضرت خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه با جمعی از درویشان بربام خانه ٔ دوریش عطا بودند. (انیس الطالبین ص 140). مغرب ؛ گاه نماز شام . (از نصاب ).
- شامت بخیر ؛ این کلام را وقت شام بطریق تفأول با هم گویند از عالم شب بخیر. (آنندراج از بهار عجم ).
- || کنایه از وداع ورخصت و بدین معنی از عالم شب خوش است . (آنندراج بنقل از بهار عجم ) :
ورت شیخ گوید مرو سوی دیر
جوابش چنین گوی شامت بخیر.

حافظ؟ (از آنندراج ).


و در عرف عامه این کلمه به صورت شب بخیر و مساکم اﷲ بالخیر به کار رود.
|| بمجاز تیرگی در زلف . گیسو، دود، سرمه ، انگشت ، اکسون و دیبای سیاه از تشبیهات شام باشد. (آنندراج ).
- به شام آوردن ؛ به پایان رساندن روز :
به شام آورد روز عمر ما را
امید وعده های بامدادت .

خاقانی .


- روز به شام آمدن ؛ کنایه از سپری شدن روز و فرارسیدن شب :
روز عمرست به شام آمده و من چو شفق
غرق خونم که شب غم بسحر می نرسد.

خاقانی .


- شام و سحر ؛ اول شب و بامداد. (از ناظم الاطباء).
- نماز شام ؛ نماز مغرب ، مقابل نماز خفتن و عشاء، نمازی که هنگام عشا خوانند : و این نماز را[ نماز فریضه را ] صلوة الوسطی خوانند بهر آنکه بمیان چهار نماز است نماز بامداد و نماز پیشین و نماز شام و نماز خفتن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). نماز شام دلیل است بر ثانی ، و وقت نماز او آن است که آفتاب از شرق برآمده است و بمغرب فرو شود. (وجه دین ناصرخسرو چ برلن ص 145).
|| هنگام و وقت خواندن نماز شام و مغرب :
نماز شام ز بهر طلایه پیش برفت
محمد عربی با جماعت اصرار.

فرخی .


نماز شام نزدیک است و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل .

منوچهری .


روز را می بسوخت تا نماز شام . (تاریخ بیهقی ). نماز شام ابوالقاسم بخانه ٔ بونصر آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). و ایشان باز گردیدند و نماز شام با پیش شاه اسکندر آمدند و شاه کید هنگام خفتن او را [ اسکندر ] خوانده بود. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی ).
شاهی که تا دمید فلک صبح دولتش
روز مراد دشمن او شد نماز شام .

سوزنی .


جبرئیل بیامد و دست ابراهیم بگرفت و به منی برد و آنجا نماز پیشین ودیگر و شام و خفتن و بامداد بکرد. (ابوالفتوح رازی ). سلطان نماز شام بماه دیدن بیرون آید. (نظامی عروضی چهارمقاله چ 2 معین ص 68). || طعامی که هنگام شام خورند. (شرفنامه ٔ منیری ). طعام آخر روز. (فرهنگ رشیدی ). طعام آخر روز و اول شب . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). شام شب . (بهار عجم ) (آنندراج ). غذایی که در اول شب خورند مقابل چاشت . (ناظم الاطباء). طعام که بشب خورند. مقابل ناهار ۞ :
بامدادانت دهد وعده بشامی خوش
شامگاهانت دهد وعده بناهاری .

ناصرخسرو.


زیرا که هم ترا و هم او را همی بسی
بی شام و چاشت باید خفتن بمقبره .

ناصرخسرو.


گفت اندوه شام و محنت چاشت
در دلم حب و بغض کس نگذاشت .

سنائی .


چنان سوخت ۞ خاقانی از سوک او ۞
که با شام برمیزند چاشتش .

خاقانی .


به خاوران ز پی چاشت خوان زرگستر
به باختر ز پی شام همچنان برسان .

سلمان ساوجی .


یکی مشت زن بخت روزی نداشت
نه اسباب شامش مهیا نه چاشت .

سعدی .


- شام خداوند ؛ در شب آن روزی که مسیح مصلوب شد با شاگردان خود در جایی فراهم شده فصح را با ایشان تناول فرمود از آن پس نان و شراب بدیشان داد و فرمود «مادام که از این نان خورید و از این شراب آشامید مرا یادآوری کنید و مرگ مراظاهر کرده باشید تا باز آمدنم » اکثر مسیحیان مراعات این قاعده را از جمله فرضیات شمرند که باید تا انقضای جهان در کلیسای مسیح رعایت شود و بجا آوردن آن ازاساس ایمان باشد. و این سنت را اسمهای متعدد است من جمله . عشاء، ولیمه ، عشاء ربانی ، سرمقدس . (از قاموس کتاب مقدس ).
- شام خوردن ؛ رجوع به همین کلمه در ردیف خود شود.
- شام دادن ؛ مقابل نهار دادن . طعام که شب هنگام دهند. طعام شب دادن . (ناظم الاطباء): در فلانجا بمردم شام می دهند.
- بی شام خفتن ؛ غذای شب نخوردن :
شوم است مرغ وام مر او را مگیر صید
بی شام خفته به که چو از وام خورده شام .

ناصرخسرو.


- شام رمضانی ؛ افطار. طعامی که روزه را بدان گشایند : حضرت عزیزان را قدس اﷲ سره شام رمضانی سیزده جای طلبیده اند. (انیس الطالبین ص 102).
- شام شب ؛ طعام شب . نان شب . غذای شب :
هرگز غنی ندانی درویش و پادشه را
او شام شب ندارد این اشتها ندارد.

طاهر وحید(از آنندراج ).


- شام شکستن ؛ رجوع به همین کلمه شود.
- شام غربت ؛ طعام شب که بمفلسان و فقرا و مسافران بی نوا دهند. (ناظم الاطباء).
- شام غریبان . رجوع به همین کلمه در ردیف خود شود.
- شام کردن ؛ شام خوردن . (ناظم الاطباء).
- نان شام ؛ طعام شب . غذای شب ، چه در تداول عامه نان را بمعنی مطلق طعام بکار برند و گویند رفتیم نان خوردیم یعنی غذا خوردیم و نان شام در اینجا بمعنی طعام یا غذای شب است :
گدا را چو حاصل شود نان شام
چنان خوش بخسبد که سلطان شام .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
شام . (اِخ ) نام مملکتی است که در گذشته شامل اردن و سوریه و لبنان و فلسطین بود و درباره ٔ وجه تسمیه و تاریخ جغرافیایی آن لغویان و جغراف...
شام لفظی است تاریخی جغرافیایی که به منطقه نسبتاً گسترده‌ای از خاورمیانه اطلاق می‌شود که در جنوب رشته‌کوههای توروس، شمال صحرای عرب، غرب میانرودان (بین‌...
شأم . [ ش َءْ م ْ ] (ع مص ) بدفالی آوردن کسی بر قوم خود و با «علی » نیز متعدی شود چون ؛ شأم علی قومه و شئم علیهم (مجهول )؛ بدفال گردید ب...
شأم . [ ش َءْم ْ ] (اِخ ) نام کشوری است . (از صحاح اللغة). ملک شام و آن شهری است که در سمت چپ قبله قرار گرفته است . (از اقرب الموارد). ...
بی شام . (ص مرکب ) (از: بی + شام ) بی غذای شب : سر بی شام زمین گذاردن . شب هنگام گرسنه خفتن . رجوع به شام (ترکیب بی شام خفتن ) شود.
پس شام . [ پ َ ] (اِ مرکب ) بمعنی سحور باشد و آن طعامی است که در ایام رمضان نزدیک به صبح خورند. (برهان قاطع). طعام سحری که بتازی سحور ...
چتر شام . [ چ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب . کنایه از شب سیاه : به چتر شام ز انقاس بحر کرده سوادبه تیغ صبح ز کیمخت کوه کرد...
باد شام یا خاوَرباد[۱] (انگلیسی: Levant) نام بادی است که در غرب مدیترانه و جنوب فرانسه می‌وزد. خاستگاه این باد مرکز مدیترانه یا پیرامون جزایر بالئاریک...
شب به خیر، شب خوش
طرف شام . [ طَ رَ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، ق مرکب ) مرادف تنگ ِ شام . گیراگیر شام . تنگ غروب : پیران تلاش رزق فزون از جوان کنندحرص گدا شود طرف...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.