اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شأم

نویسه گردانی: ŠAM
شأم . [ ش َءْ م ْ ] (ع مص ) بدفالی آوردن کسی بر قوم خود و با «علی » نیز متعدی شود چون ؛ شأم علی قومه و شئم علیهم (مجهول )؛ بدفال گردید بر قوم خود و بدفال گردید بر ایشان . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || سربلند راه رفتن . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
طرابلس شام . [ طَ ب ُ ل ُ س ِ ](اِخ ) ۞ مؤلف قاموس الاعلام گوید: نام قضائی است در ولایت بیروت و عبارت است از قسم جنوب غربی سنجاق ، از ...
اتابکان شام . [ اَ ب َ ن ِ ] (اِخ ) (541 - 577 هَ . ق .). رجوع به اتابکان الجزیره و شام شود. اتابکان سنجار در 577 هَ . ق . و ایوبیان در 579 هَ...
اتابکان الجزیره و شام . [ اَ ب َ ن ِ اَ ج َ رَ وَ ] (اِخ ) یا امرای زنگی (521 - 648 هَ . ق .). اتابک عمادالدین زنگی پسر آق سنقر حاجب یکی از غ...
شآم . [ ش َ ] (اِخ ) نام کشوری است . (صحاح اللغة). تحریری از شام باشد. رجوع به شام شود. || (ص نسبی ) منسوب به شام که شامی نیز خوانند. (...
شعم . [ ش َ ] (ع مص ) اصلاح کردن میان قوم . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شب به خیر، شب خوش
شام آباد. (اِخ ) دهی از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز دارای 198 تن سکنه . آب آن از رود کر. محصول آن غلات ، برنج و چغندر. شغل اهالی...
شام اسبی . [ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان اردبیل . دارای 1579 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرا...
شام غریب . [ م ِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به شام غریبان شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.