اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شد

نویسه گردانی: ŠD
شد. [ ش َ / ش َ دْ د ] (ع اِمص ) درازکشیدگی آواز و حروف . (ناظم الاطباء). به اصطلاح نغمه وران و مطربان آن است که نغمه را بلند کنند و پست کنند تا وقتی که موافق مدعاراست شود. (برهان ). بعضی نوشته اند که به معنی دراز کردن آواز و در جهانگیری به معنی راست و بلند کردن نغمه . (آنندراج ). کشیدن و باقوت ادا کردن آواز و حرف .(فرهنگ نظام ). دراز کردن زمزمه است . (آنندراج ). به اصطلاح موسیقیان دراز کشیدن آواز و حروف است لهذا شد کردن زمزمه به معنی دراز کردن زمزمه است و وجه کشیدن شدات در اشعار آن است که صاحب مذاق سخن چون به غور معنی رسیده لذت آن برمیدارد و طبیعت متوجه لذت مسطوره میگردد و بسبب آن ارخای عنان میشود و لهذا در مدات تکلفی روی میدهد و این دلالت دارد بر کمال دریافت معنی و ورود سخن بنا بر کمال ، بنابراین از سخن ناشناسان این مدات بسیار ناگوار است . (آنندراج ) :
گلبانگ نغمه سازان شد بلند دارد
از فرش رفته تا عرش این حیث کامرانی .

کلیم همدانی .


- شد پهلوان ؛ آواز بلندی که کشتی گیران در اول گرفتن کشتی برکشند. (ناظم الاطباء).
- شد کردن ؛ دراز کردن . کشیدن .
- شد کردن زمزمه ؛ دراز کشیدن زمزمه . (ناظم الاطباء) :
با اهل درد زمزمه را شد نمی کنند
دل بلبلان به ناله مقید نمی کنند.

میرزا طاهر وحید.


- شد مخالف ؛ نعره ای که پهلوان در هنگام کشتی وقت غلبه کشد. (فرهنگ نظام ).
|| (اِ) کوک و اندازه . || بلند و جای مرتفع. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
شد. [ ش َ] (فعل ) مخفف ِ «شود». (یادداشت مؤلف ). ۞ و در تمامی شواهد ذیل شَد مخفف ِ «شود» آمده است . (از یادداشت به خط دهخدا) : و شهریار را ب...
شد. [ ش ُ ] (مص مرخم ، اِمص )شدن . (ناظم الاطباء). عمل شدن . و رجوع به شدن شود.- آمد و شد کردن ؛ آمد و رفت کردن و بسیار رفتن به جایی و تر...
شد. [ ش َدد ] (ع مص ) دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بالا برآمدن آتش . (منتهی الارب ). || زور و قوت دادن . (منتهی الارب ). نیر...
کن فیکون . فرمان خداوند برای پدید آمدن آفریده ها و یا برای نابودی آفریده ها که به گونه ای آنی ست که گویی در گذشته فرمان او روی داده است.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
شدء. [ ش َدْءْ ] (ع مص ) ۞ راندن شتران را. || خواندن یا سرائیدن شعر را. || آموختن و حاصل کردن بعضی علم ادب را. (از منتهی الارب ).
شد کن . [ ش َ ک ُ ] (فعل امر) ۞ بلند کن . مقابل پست کن . نیز گویند فلانه کس شدی بلند بسته است که دست فلک به او نمی رسد یعنی جای بلندی ...
گوت شد. [ گُت ْ ش ِ ] (اِخ ) ۞ یوهان کریستف ۞ (1700 - 1766 م .). نویسنده ٔ آلمانی که در نزدیکی کنیکسبرگ ۞ متولد شد.
ذات شد. [ ت ُ ش َدد ] (اِخ ) رجوع بذات شَل شود.
شد و مد. [ ش َد دُ م َدد ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) لفظ عربی است . فارسیان به معنی شأن و شوکت و تکلف استعمال نمایند. (غیاث اللغات ) (آنندراج...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.