گفتگو درباره واژه گزارش تخلف شدء نویسه گردانی: ŠDʼ شدء. [ ش َدْءْ ] (ع مص ) ۞ راندن شتران را. || خواندن یا سرائیدن شعر را. || آموختن و حاصل کردن بعضی علم ادب را. (از منتهی الارب ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی شد شد. [ ش َ] (فعل ) مخفف ِ «شود». (یادداشت مؤلف ). ۞ و در تمامی شواهد ذیل شَد مخفف ِ «شود» آمده است . (از یادداشت به خط دهخدا) : و شهریار را ب... شد شد. [ ش ُ ] (مص مرخم ، اِمص )شدن . (ناظم الاطباء). عمل شدن . و رجوع به شدن شود.- آمد و شد کردن ؛ آمد و رفت کردن و بسیار رفتن به جایی و تر... شد شد. [ ش َ / ش َ دْ د ] (ع اِمص ) درازکشیدگی آواز و حروف . (ناظم الاطباء). به اصطلاح نغمه وران و مطربان آن است که نغمه را بلند کنند و پست ک... شد شد. [ ش َدد ] (ع مص ) دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بالا برآمدن آتش . (منتهی الارب ). || زور و قوت دادن . (منتهی الارب ). نیر... شد کن شد کن . [ ش َ ک ُ ] (فعل امر) ۞ بلند کن . مقابل پست کن . نیز گویند فلانه کس شدی بلند بسته است که دست فلک به او نمی رسد یعنی جای بلندی ... شد و مد شد و مد. [ ش َد دُ م َدد ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) لفظ عربی است . فارسیان به معنی شأن و شوکت و تکلف استعمال نمایند. (غیاث اللغات ) (آنندراج... گوت شد گوت شد. [ گُت ْ ش ِ ] (اِخ ) ۞ یوهان کریستف ۞ (1700 - 1766 م .). نویسنده ٔ آلمانی که در نزدیکی کنیکسبرگ ۞ متولد شد. شو شد کن فیکون . فرمان خداوند برای پدید آمدن آفریده ها و یا برای نابودی آفریده ها که به گونه ای آنی ست که گویی در گذشته فرمان او روی داده است. ذات شد ذات شد. [ ت ُ ش َدد ] (اِخ ) رجوع بذات شَل شود. شد و آمد شد و آمد. [ ش ُ دُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) شدآمد. آمد و شد. رفت و آمد. تردد : چنان فروگرفت قلعه را که آفریده شد و آمد نتوانست کرد. (... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود