شرق
نویسه گردانی:
ŠRQ
شرق . [ ش َ رَ ] (ع مص )شکافته گوش شدن گوسپند به درازا. || به گلو ماندن آب و خدو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آب در گلو بماندن . (بحر الجواهر). در گلو گرفتن آب و جز آن . (یادداشت مؤلف ). شراب و جز آن در گلو گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || سرخ شدن چشم کسی : شرق الدم فی عینه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خون ماندن در چشم کسی . || سخت سرخ شدن چیزی . || سرخ شدن چهره ٔ کسی از شرم و خجالت . (از اقرب الموارد). || ضعیف شدن روشنی آفتاب . || نزدیک رسیدن غروب آفتاب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || اندوه و غصه ناک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تنگ شدن سینه ٔ کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || واقع شدن شر در بین کسان : شرق ما بینهم بشر؛ وقع الشر بینهم . || بازداشتن زمین آب را از جریان در روی آن . || پرخون شدن زخم . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
شرغ . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است به بخارا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چرغ . نام قریه ای به بخارا. معرب چرغ است که نام یکی از دیه های بزرگ ب...
شرغ شرغ . [ ش َ رَ ش َ رَ / ش َ ش َ ] (اِ صوت ) بانگ بهم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف ). شرق شرق . رجوع به شرق شرق شود.