اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شرغ

نویسه گردانی: ŠRḠ
شرغ . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است به بخارا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چرغ . نام قریه ای به بخارا. معرب چرغ است که نام یکی از دیه های بزرگ بخارااست و جمعی بدانجا منسوبند. از آنجمله است : ابوصالح و ابوحکیم و ابوالفضل . (یادداشت مؤلف ) : بعد از آن پادشاه دیگر که شداسکجکت و شرغ و رامتین بنا کرد. (ترجمه ٔ تاریخ بخارای نرشخی ص 7). رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 حاشیه ٔ ص 179 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 63، 106 و 107 و فهرست تاریخ بخارا شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
شرغ . [ ش َ ] (ع اِ) شَرَغ . شِرغ . غوک ریزه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شرغ . [ ش ِ ] (ع اِ)شَرغ . (و به کسر افصح است ). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شَرغ . (ناظم الاطباء). رجوع به شَرغ شود.
شرغ . [ ش َ رَ ] (ع اِ) شَرغ . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شَرغ شود.
شرغ . [ ش َ ] (اِ صوت ) شرق . رجوع به شَرغ شود.
شرغ . [ ش َ رَ ] (اِ صوت ) بانگ تپانچه . (یادداشت مؤلف ). شرق . رجوع به شرق شود.
شرغ شرغ . [ ش َ رَ ش َ رَ / ش َ ش َ ] (اِ صوت ) بانگ بهم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف ). شرق شرق . رجوع به شرق شرق شود.
شرق . [ ش َ رَ / ش َ رَ ق ق ] (اِ صوت ) صدای به هم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف ).- شرق دست ؛ آوایی که از خوردن کف دست به جایی آید، هم...
شرق . [ ش َ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (از مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). تابان شدن و...
شرق . [ ش َ رَ ] (ع مص )شکافته گوش شدن گوسپند به درازا. || به گلو ماندن آب و خدو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آب ...
شرق . [ ش َ ] (ع اِ) آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). ذکا. یوح . بوح . بیضا. خور. مهر. شارق ...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.