شعر
نویسه گردانی:
ŠʽR
شعر. [ ش َ ع َ ] (ع مص ) شَعر. موی را داخل موزه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شَعر شود. || دانستن و دریافتن . || شعر گفتن هرچه باشد. (منتهی الارب ). رجوع به شَعر شود. || بسیارموی شدن اندام . || مالک بندگان گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۰ ثانیه
در اساطير یونانی دختران زئوس، خدای خدایان، میوز نامیده میشدند. در افسانههای اولیه آنها ۹ خواهر با یک اندیشه، روح و دل بودند و همه میوز نامیده میشد...
شار. (فیزیک) تعداد ذرّات یا مقدار شاره ای که در واحدِ زمان به واحدِ سطح برسد. واژهٌ متدارفِ این واژه در زبانِ انگلیسی Flux می باشد.
شار. (اِ) شهر باشد و شارستان شهرستان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). بمعنی شهر باشد که عربان مدینه خوانند. (برهان قاطع). شهر و مدینه . (غیاث ). ...
شار. (اِخ ) حصاری است از حصارهای یمن در مخلاف (روستای ) جعفر. گویند از امکنه ٔ تهامه است . (معجم البلدان ).
شار. [ رِن ْ ] (ع ص ، اِ) شاری . مفردشُراة. (از منتهی الارب ). و شراة فرقه ای از خوارج رانامند. وجه تسمیه ٔ آن «شری زید اذا غضبه ولج » یا گفته...
علی شار. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش خرقان ، شهرستان ساوه واقع در 20هزارگزی شمال باختری ساوه . و در سر راه عمومی خرقان به زرند. ناحیه ای...
غرج شار.[ غ َ ج ِ ] (اِخ ) غرج الشار. رجوع به غرج الشار شود.
چیلک شار. [ ] (اِخ ) نام محلی از چلندرزار رستمدار مازندران . (مرآت البلدان ج 4 ص 342).
شاه شار. (اِخ )شارشاه . لقب پسر شار ابونصر است و در نزد سلطان محمود غزنوی مقام بلندی پیدا کرد. وقتی سلطان محمود عزم جنگ نمود و به احضار شاه ...
شار ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن محمد از پادشاهان غرشستان که در عهد سلطان محمود غزنوی ولایت آن ناحیت داشت تا پسرش محمد بحد مردی رسید و بر ...