شعة
نویسه گردانی:
Šʽ
شعة. [ ش َ ع َ ] (ع مص ) درآمیختن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۳.۰۷ ثانیه
شاه پسرمرد. [ پ ِ س َ م ُ ] (اِخ )دهی از دهستان بوشگان بخش خورموج شهرستان بوشهر. دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن خرما، تنباک...
شاه پسندخان . [ پ َ س َ ] (اِخ ) (...افغان ) نام سرداری از افاغنه در دوره ٔ شاه احمد درانی .رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 75، 76، 308 شود.
شاه جمشیدی . [ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آبسرده بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ گرگان . محصول آن غلات ...
شاه بهرامی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش سروستان شهرستان شیراز. دارای 109 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغر...
شاه بولاغی . (اِخ ) نام محلی در کنار راه خوی به ماکو، میان کسیان و مریملر در 62 هزارگزی خوی . (یادداشت مؤلف ).
شاه اولیاء. [ هَِ اَ ] (اِخ ) لقبی است که شیعیان فارسی زبان به امیرالمؤمنین علی علیه السلام دهند. (یادداشت مؤلف ).
شاه بدخشان . [ ب َ دَ ] (اِخ ) صاحب مجالس النفائس می نویسد: لعلی تخلص میکرد، بسیار مؤمن و خوش طبع و پرهیزگار بود و چندین سال بود که سلطنت ا...
شاه اسفرهم . [ اِ ف َ هََ ] (اِ مرکب ) مرکب از شاه و اسفرهم . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی شاه اسپرم است . (از برهان ). رجوع به شاه اسپر...
شاه اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) رجوع به اسکندرشاه شود.
شاه اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) امیر اسماعیل . از یاران ملک فخرالدین کرت و همان کسی است که ملک فخرالدین وی را با دویست تن مأمور گردانید که ...