شفا. [ ش ِ
/ ش َ ] (از ع ، اِمص ) شفاء. تندرستی و بهبود از مرض . (ناظم الاطباء). بهبود. برء از مرض . بِل ّ. (در فارسی بیشتر به فتح شین تلفظ کنند). (یادداشت مؤلف )
: آنها که به تقریر جهان داور ما را
از درد جهالت بنکوهند و شفایند.
ناصرخسرو.
بر ره دین رو که سوی عاقلان
علت نادانی رادین شفاست .
ناصرخسرو.
جز درد و رنج هیچ نگردید حاصلم
زآن کس که سوی او به امید شفا شدم .
ناصرخسرو.
چگونه آنرا سبب شفا شمرد. (کلیله و دمنه ). چون خوره در دندان جای گرفت از درد او شفا نباشد مگر به قلع. (کلیله و دمنه ).
خاقانیا نجات مخواه و شفا ببین
کآرد شفات علت و زاید نجات بیم .
خاقانی .
ذوق تو بود عارضه ٔ احمقی از خصم
احسنت زهی زهر که تریاق شفایی .
خاقانی .
باد چو باد عیسوی گرد سم براق او
از پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی .
خاقانی .
تب لرزه یافت پیکرخاک از فراق او
هم مرقد مقدس او شد شفای خاک .
خاقانی .
در دین شفای علت عالم برای خلق
زین حق شفیع زلت آدم پی جنان .
خاقانی .
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
۞ .
حافظ.
-
امثال :
آن قدر نبود (آن قدر نداد) که کور بگوید شفا .(از امثال و حکم دهخدا).
شفا بایدت داوری تلخ نوش . (امثال و حکم دهخدا).
شفا ته پیاله است (در ته پیاله است ). (امثال و حکم دهخدا).
-
شفاپذیر ؛ بهبودپذیر. قابل علاج . معالجه پذیر. صحت پذیر.(از یادداشت مؤلف ).
-
شفاجوی ؛ که در جستجوی شفا و بهبود است . که در طلب علاج و شفای درد و مرض باشد
: عقل شفاجوی و طبیبش تویی
ماه سفرسازو غریبش تویی .
نظامی .
و رجوع به ماده ٔ شفا جستن شود.
-
شفا خواستن ؛ شفا جستن . (از یادداشت مؤلف ). استشفاء. (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ).
-
شفا کردن ؛ شفا دادن . شفا بخشیدن
: چه شود گر دل بیمار مرا شاه جهان
از شراب لب جانبخش شفایی بکند.
اسیری لاهیجی (از آنندراج ).
|| دواء. علاج . (یادداشت مؤلف ).
-
دارالشفاء ؛ بیمارستان . (ناظم الاطباء). و رجوع به دارالشفاء در حرف دال شود.
|| (اِخ ) نام کتابی از ابوعلی سینا جامع همه ٔ علوم معقول مانند منطق و حکمت و طب . (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ).