اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شکر

نویسه گردانی: ŠKR
شکر. [ ش ُ ک ُ / ش ِک ْ ک َ ] ۞ (اِ) خارپشت . (ناظم الاطباء). جانوری است چندِ سگی کوچک و پشت او چون خارها رسته بود و از آن خارها چون تیر بیندازند بزند. و او را سغر و سکر نیز گویند. (از لغت فرس اسدی ، نسخه ٔ خطی نخجوانی ). سیخول را گویند که خارپشت تیرانداز باشد. (برهان ). خارپشت بزرگ تیرانداز. (فرهنگ فارسی معین ). اسغر. سغر :
چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرا
به شکر مانم کز بازپس اندازم تیر.

ابوشکور بلخی .


غرم دیدم چو خسک کرده ز بس پیکان پشت
رنگ ۞ دیدم چو شکر کرده ز بس ناوک سر.

فرخی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شناخت ارزش هدیه یا نعمت و نیز ارزش کار دهنده‌ی آن نعمت یا هدیه و به وسیله‌ای مناسب (مادی یا معنوی یا هردو)از او سپاسگزاری کردن
سپاس
لب شکر. [ ل َ ش َ / ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) لب چاک . (آنندراج ).
دل شکر. [ دِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) دل شکرنده . شکرنده ٔ دل . شکننده ٔدل . شکافنده ٔ دل : نیست آگاه که چاه زنخ و حلقه ٔ زلف دلبر و دل شکن ودل شک...
جان شکر. [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکارکننده ٔ جان . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ):زاغ ... گفت می اندیشم که خود را از بلای این ظالم (مار) جان شکر بر...
شکر سرب . [ ش َ ک َ رِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استات دُو پلُم ۞ . (از یادداشت مؤلف ). استات سرب را گویند که شیرین مزه ولی سمی و بسی...
شکر سرخ . [ ش َ ک َ رِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شکر که از نی گیرند و چون تصفیه ٔ کامل نکنند سرخ وگرنه سفید باشد. (یادداشت مؤلف ). چون ق...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
میان شکر. [ ش ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان ، واقع در 13هزارگزی جنوب لنگرود با 100 تن سکنه . آب آن از چ...
نبات شکر. [ ن َ ش َ / ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) شکر مصفای بلوری شده . (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.