۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
شکر. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (اِ) ۞ سکَّر. عسل القصب . سقخارن . معرب آن سُکَّر و فرانسه ٔ آن سوکر. با شکر از یک اصل است ، و گاهی در نظم به ...
شکر. [ ش ُ ک ُ / ش ِک ْ ک َ ] ۞ (اِ) خارپشت . (ناظم الاطباء). جانوری است چندِ سگی کوچک و پشت او چون خارها رسته بود و از آن خارها چون تیر بی...
شکر. [ ش َ ] (ع مص ) شَکَر. شکیر برآوردن خرمابن . (ناظم الاطباء). و رجوع به شَکَر شود.
شکر. [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) شرم زن یا گوشت آن . ج ، شِکار. (منتهی الارب )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء). شرم زن . (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء)...
شکر. [ ش َ ک َ ] (ع مص ) شکیر برآوردن خرمابن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پرشیر گردیدن ماده شتر. (منتهی الارب ) (از ...
شکر. [ ش ِ ک َ ] (اِ) شکار و نخجیر و صید. (ناظم الاطباء). شکار. (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از برهان ) (فرهنگ اوبهی ). اسم از شکردن مانند شکار و ب...
شکر. [ ش ُ ] (ع مص ) سپاس داشتن و ثنای نیکو گفتن خدای و هر محسن رابر احسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سپاس و ثنا گفتن من...
شکر. [ ش ُ ] (ع اِمص ) حمد. (منتهی الارب ). ثنای جمیل بر محسن و سپاس ، و یکون بالقول و العمل . (از ناظم الاطباء). سپاس و ثنای جمیل و ذکر نی...
شکر. [ ش ُ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ شکیر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکیر شود.
شکر. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (اِخ ) نام مطربی اصفهانی که پرویز به رغم شیرین او را بخواست و شیروی پدرکش از او بزاد. (انجمن آرا). زنی که خ...