اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شمال

نویسه گردانی: ŠMAL
شمال . [ ش َ / ش ِ ] ۞ (ع اِ) بادی که از جانب دیار ثمود وزد، او ما استقبلک عن یمینک و انت مستقبل القبلة، یا آنکه مابین مطلع شمس و بنات نعش وزد و این صحیح است یا آنکه از مطلع بنات نعش تا جای سقوط نسر طائر. و شمال هم اسم باشد و هم صفت و به شب کمتر وزد و در آن لغات است . ج ، شمالات و شمائل (علی غیر قیاس ). (منتهی الارب ). بادی که از طرف قطب و بنات النعش وزد. (آنندراج ) (از برهان ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). بادی است که مهب آن میان مطلع شمس و بنات نعش یا از مطلع بنات نعش تا مسقط نسر طائر است . اذیب . مریسی . (یادداشت مؤلف ) :
ندارد خطر لاجرم مشکلات
سوی من چو زی کوه باد شمال .

ناصرخسرو.


|| بادی که از طرف شمال میوزد. (ناظم الاطباء) :
بر که و بالا چو چه همچون عقاب اندر هوا
برتریوه راه چون چه ، همچو بر صحرا شمال . ۞

شهید بلخی .


ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه
بدرقه ٔ رایگان بی طمع و مخرقه .

منوچهری .


شمال اندر او گر بجنبد نداند
فراز از نشیبی و از کوه کردر.

ناصرخسرو.


چو مستوفی شد اکنون زآن بخواهد
شمال از هر درخت اکنون شماری .

ناصرخسرو.


ز بس سرد گفتارهای شمال
بریده شد از گل دل جویبار.

ناصرخسرو.


بر دشت فصاحت مطیر میغم
در باغ بلاغت بَزان شمالم .

ناصرخسرو.


بماند خواهد جاوید کز بلندی جای
نه ممکن است که بر وی جهد شمال و صبا.

مسعودسعد.


رود به حجم وی اندر فلک مدار و مسیر
وزد به امر وی اندر هوا جنوب و شمال .

مسعودسعد.


شمال انگیخته هرسو خروشی
زده بر گاوچشمی پیل گوشی .

نظامی .


جلوه گر از جمله ٔ گلها شمال
گلشکر از شاخ گیاهان غزال .

نظامی .


این شمال و این صبا و این دبور
کی بود از لطف و از انعام دور.

مولوی .


با حمله ٔ شمال چه تاب آورد چراغ
با دولت همای چه پهلوزند زغن .

سلمان ساوجی .


هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت .

حافظ.


میان جعفرآباد و مصلی
عبیرآمیز می آید شمالش .

حافظ.


شمال از جانب بغداد خیزد
گناه مردم شطالعرب چیست ؟

(منسوب به حافظ).


- شمال شکل ؛ همانند باد شمال . مانند باد شمال : صباصفت منازل می برید و شمال شکل مراحل قطع میکرد. (سندبادنامه ص 143).
|| آن جهتی که چون شخص رو به مشرق بایستد در دست چپ وی واقع میشود. (ناظم الاطباء). جانب قطب و بنات النعش را نیز مجازاً شمال گویند، چرا که دراصل لغت شمال بمعنی دست چپ است و این جانبی است که به طرف چپ کعبه منسوب است چه عرب کعبه را شخصی قرار داده اند که روی به مشرق است و پشت او به مغرب و به همین سبب دبور را از دبر بمعنی پشت کعبه مسمی کرده اندو همچنین شام را از مشأمه گرفته اند که دست چپ کعبه باشد. (از آنندراج ) (از غیاث ). طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد. جانب رو به روی کسی که مشرق در جانب راست او قرار گیرد. مقابل جنوب . یکی از جهات اربعه . باختر. اپاختر. (یادداشت مؤلف ). جانب راست کسی را گویند که رو به طرف مغرب کرده . (برهان ) :
ز البرز بزرگ در شمال ری
هر شب دم دلکش شمال آید
امشب ز نسیم سخت خشنودم
کز سوی شمال بی ملال آید
جنبد به جنوب از شمال آسان
و آزاد به بزم اهل حال آید
باری نکنم نهان که سوی ما
هر فیض که آید از شمال آید.

ملک الشعرای بهار.


- باد شمال ؛ نسیم شمال . بادی که از جانب شمال می وزد. (ناظم الاطباء). اَور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به باد شود.
- بلاد شمال ؛ شهرهایی که در قسمت شمالی کره ٔ زمین یا کشوری واقع شده باشند. (ناظم الاطباء). شهرهایی که در قسمت شمالی کره ٔ زمین یا کشوری واقع شده باشند. (فرهنگ فارسی معین ).
- ریح شمال ؛ باد شمال . (ناظم الاطباء).
- قطب شمال ؛ آن قطب از کره ٔ زمین که در محاذات ستاره ٔقطبی می باشد. (ناظم الاطباء).
- نسیم شمال ؛ نسیمی که از جانب شمال می وزد. باد شمال . (ناظم الاطباء).
- || (اِخ ) نام روزنامه ای بود که آن را سیداشرف الدین حسینی قزوینی (گیلانی ) نویسنده و شاعر پس از مشروطیت و همکار و همرزم دهخدا و ملک الشعراء بهار که از مخالفان سرسخت استبداد، محمدعلی شاه و رضاشاه بود منتشر میکرد و اشعار و مضامین ملی و وطنی در آن موج میزد و عامه ٔ مردم به سبب ارزش و اثر و شهرت روزنامه ، مدیر آنرا نیز «نسیم شمال » می نامیدند.
|| امروزه اصطلاحاً به استان گیلان و مازندران که در شمال ایران و در ساحل دریاچه ٔ خزر قرار دارد اطلاق میشود (مخصوصاً از جانب مردم تهران )، و به کسی که به آن استانها مسافرت کند، گویند: فلانی به شمال رفته است یا ماهی شمالی ، یعنی ماهی که آنرا از دریاچه ٔ خزر گرفته باشند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
شمال . [ ش ِ ] (ع اِ) سرشت . ج ، شمائل . (از منتهی الارب ). سرشت . طبع. خوی . ج ، شمائل . (ناظم الاطباء). طبع. خو. خوی . عادت . خلق . (یادداشت مؤ...
شمال .[ ش ِ ] (اِخ ) آذربادگان . (آثارالباقیه ) (مفاتیح ).
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این هاست: اپاش ápâŝ (اوستایی: ápaŝa) اوترا ūtrâ (سنسکریت: ūttara)؛ پاشان pâŝân (سغدی: pâŝkrân) ****فانکو آدینات 091...
شمأل . [ ش َ ءَ ] (ع اِ) لغتی است در شَمال یا شِمال که بادی است . (منتهی الارب ). شمال . ج ، شمائل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع...
شمال رو. [ ش َ / ش ِ / ش ُ ] (ص مرکب ) روبروی شمال و مقابل شمال . (ناظم الاطباء).
شمال نما. [ ش َ / ش ِ / ش ُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) نماینده و نشان دهنده ٔ شمال . || (اِ مرکب ) قطب نما. (ناظم الاطباء). رجوع به قطب نما ش...
باد شمال . [ دِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بادی که از شمال وزد. مَحْوة. شَمَل . مِسْع. (منتهی الارب ). اَوْر. (منتهی الارب ). جَرْبیا. اُم ّ...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: پاشان پراچpâŝâne-perâc (پاشان از سغدی pâŝkrân + پراچ از سنسکریت: prâc) ****فانکو آدینات 09163657861
شمال واژه ای عربی و غرب پارسی است و پارسی جایگزین، این است: پاشان غرب pâŝâne-qarb (پاشان از سغدی: pâŝkrân + واژه ی سغدی غرب) ****فانکو آدینات 09163657...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: اوتراردا ūtrârdâ (سنسکریت: ūttarârdha)**** فانکو آدینات 09163657861
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.