اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شمشیر

نویسه گردانی: ŠMŠYR
شمشیر. [ ش َ ] (اِ) درختچه ای است از نوع گوشوارک و در جنگل ارسباران دیده می شود. (گااوبا). قاقلةالصغیرة. شوشمیره . (یادداشت مؤلف ). درختچه ای است از تیره ٔ شمشیریان ۞ جزو رده ٔ دو لپه ای های جداگلبرگ که در جنگلهای شمال ایران فراوان است . شیمشیر. تقیةالراهب . شجرةالفهم . (فرهنگ فارسی معین ). قاقلة. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). شوشمر گویند و آن قاقله ٔ صغار بود. (اختیارات بدیعی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
شمشیر. [ ش ِ / ش َ ] (اِ) سیف . سلاحی آهنین و برنده که تیغه ٔ آن دراز و منحنی و داری یک دمه است . تیغ. (ناظم الاطباء). وجه تسمیه ٔ آن شم ش...
شمشیر. [ ش َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به پاوه میان گردنه ٔ شمشیر و امامزاده در121 هزارگزی کرمانشاه . (یادداشت مؤلف ). دهی است ...
شمشیر زدن . [ ش ِ / ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تیغ زدن . کنایه از با شمشیر کشتن . جنگ کردن با شمشیر. (یادداشت مؤلف ). با شمشیر بریدن . (ناظم الاطبا...
نرم شمشیر. [ ن َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) مجازاً، مرد سست . مبارز زبون . نرم آهن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نامرد. ترسنده . (فرهنگ خطی ) : سختی ...
دسته شمشیر. [ دَ ت َ / ت ِ ش َ ] (اِ مرکب ) نام آلتی است که بدان تیر راست کنند و بعضی گفته که آن را به هندی بانک گویند و بدان تیر می ترا...
اهل شمشیر. [ اَ ل ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب شمشیر. شمشیرزن . رزمجو. سپاهی . مقابل اهل قلم .
کته شمشیر. [ ک َت َ / ت ِ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. جلگه ای معتدل . سکنه آن 1210 تن . آب آن از قنات ....
شمشیر کشیدن . [ ش ِ / ش َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) آهیختن و شمشیر از غلاف برآوردن . (ناظم الاطباء). امتخاط. (منتهی الارب ): سل سیف ؛ بیرون آور...
خنده ٔ شمشیر. [ خ َ دَ / دِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از خون ریختن . خنده ٔ تیغ. (آنندراج ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.