اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شمع

نویسه گردانی: ŠMʽ
شمع. [ ش َ ] (ع مص ) بازی و مزاح کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازی کردن . (از تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || پریشان و متفرق شدن چیزی . || ترک دادن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شمع. [ ش َم ْ / ش َ م َ ] (ع اِ) ۞ موم شمع (و آن مولد است ). (منتهی الارب ). موم عسل که از آن برای روشنایی استفاده کنند. (از اقرب الموار...
بی شمع. [ ش َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شمع) تاریک . بی فروغ و روشنایی : محفل بی شمع راهیچ نباشد فروغ مجلس بی دوست را هیچ نباشد نظام .سعدی .
شمع زدن . [ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) گذاشتن شمع بر جایی [ و ] بعد روشن کردن . (آنندراج ) : خون شدم بر بیکسی های شهیدان مژه بر مزارش خواستم شمع...
نیم شمع. [ ش َ ] (اِ مرکب ) کنایه از شرم مرد. (یادداشت مؤلف ).
هفت شمع. [ هََ ش َ ] (اِ مرکب ) به معنی هفت سلطان است که کنایه از هفت کوکب باشد. (برهان ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
چـِگِل نام یکی از قبائل ترک تبار خاور دور و از ترکان خَلُّخ (ناحیه‌ای در حدود کاشغر) است.[۱] سابقه این قبیله از قرن هفتم میلادی شناخته شده‌است و در اط...
شمع کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شمع ساختن . شمع ریختن . شمع درست کردن : نه از لعاب مگس انگبین که چرب است شمعی می کنند، اگر از لعاب م...
تاج شمع. [ ج ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شعله ٔ شمع. (غیاث اللغات از مصطلحات ) (آنندراج ) : به مجلس اشک ریزان سر نهادم ز تاج شمع بالین ...
شمع و شکر. املاءِ ناصحیح «شهد و شکر».
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.