شیخ
نویسه گردانی:
ŠYḴ
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) لقب محمد رئیس عشیره ٔ بنی وطاس در مغرب (مراکش ). (از دائرةالمعارف اسلامی ).
واژه های همانند
۲۸۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
شیخ شاه . [ ش َ ] (اِخ ) لقب ابراهیم شروانی دربندی . رجوع به ابراهیم دربندی شود.
شیخ شعیب . [ ش َ ش ُ ع َ ] (اِخ ) جزیره ای از جزایر خلیج فارس در جنوب ایران که یکی از مراکزداد و ستد مروارید است . (یادداشت مؤلف ). جزیره ای ...
شیخ عامر. [ ش َ م ِ ] (اِخ ) دهی در دوفرسخی کمتر میانه ٔ شمال و جنوب بیرم فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
شیخ عباس . [ ش َ ع َب ْ با ] (اِخ ) دهی است در سه فرسخی شمال و شرق قلعه ٔ گل به فارس . (از فارسنامه ناصری ).
شیخ عیسی . [ ش َ سا ] (اِخ ) دهی ازدهستان گورک سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شیخ محمد. [ ش َ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز است و 300 تن سکنه دارد. این آبادی از سه محل تشکیل ش...
شیخ محمد. [ ش َ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) اول . مؤسس خاندان شرفای حسنی (مراکش ) ملقب به شیخ (جلوس 951 - 965 هَ . ق .) رجوع به طبقات سلاطین ...
شیخ فارس . [ ش َ رِ ](اِخ ) او راست : الرسالة المقنعة. (از کشف الظنون ).
شیخ معروف . [ ش َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شیخ مفید. [ ش َ خ ِ م ُ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن نعمان بغدادی معروف به ابن المعلم (ذیقعده ٔ سال 336 - 413 هَ . ق . در بغداد). وی استاد شیخ طوس...