اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شیخ

نویسه گردانی: ŠYḴ
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن لال احمدبن علی همدانی شافعی (متوفی 398 هَ . ق .) او راست : معجم الصحابه . (از کشف الظنون ). و نیز رجوع به احمدبن علی همدانی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
شیخ خان . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان منگره ٔ بخش اندیمشک شهرستان دزفول است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شیخ سلو. [ ش َ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره قویون بخش حومه ٔ شهرستان ماکو است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شیخ سلو. [ ش َ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شیخ سرکه . [ ] (اِخ ) دهی است از ناحیه ٔ بلوک تل خسروی کوه گیلویه ٔ فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
شیخ رجب . [ ش َ رَ ج َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شیخ زاده . [ ش َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) سابقاً ترکهای عثمانی این کلمه را بر واعظ مسجد جامع اطلاق میکردند. (از دائرةالمعارف اسلامی ).
شیخ زاده . [ ش َ دَ ] (اِخ ) شیخ اوغلی ، فرزند شیخ صفی الدین اردبیلی . لقبی که هر یک از پادشاهان صفوی را میداده اند. (از فرهنگ فارسی معین ، ذ...
شیخ زاده . [ش َ دَ ] (اِخ ) رجوع به احمد شیخ زاده ٔ لاهیجان شود.
شیخ زاده .[ ش َ دَ ] (اِخ ) نقاش و مینیاتورساز ایران در قرن دهم هجری . وی شاگرد بهزاد بود. (فرهنگ فارسی معین ).
شیخ زاده . [ ش َ دَ ] (اِخ ) احمد... او راست : نظم الزائد و جمعالفرائد. (ازکشف الظنون ). رجوع به احمد (مولی ...) شیخ زاده شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۲۹ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.