شیر
نویسه گردانی:
ŠYR
شیر. [ ش َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) مشورت دهنده . گویند: فلان خَیِّرٌ شَیِّرٌ؛ ای صالح للخیرو المشورة. ج ، شوراء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مشورت دهنده و اهل مشورت و کسی که صلاحیت برای مشورت داشته باشد. (ناظم الاطباء). مشاور. (اقرب الموارد). || پنددهنده . (ناظم الاطباء). || زیبا. (از اقرب الموارد): انه لصیر شیر؛ او نیکوو خوب صورت است . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- شعر شیر؛ شعر نیکو. ج ، شیار. (ناظم الاطباء).
|| وزیر اول . (از ناظم الاطباء). وزیر. (المنجد) (از اقرب الموارد). || ج ِ شیار. (منتهی الارب ). رجوع به شیار شود. || ج ِ شوراء. (ناظم الاطباء). رجوع به شوراء شود.
- فرس شیر؛ اسب فربه . (دهار) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). اسب فربه . ج ، شیار. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۹۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
شیر. (اِخ ) به معنی پادشاه است . نام عام امراء ختل . (یادداشت مؤلف ). یقال للملک ختل ، ختلان شاه و یقال شیر ختلان . (ابن خردادبه ص 40).
شیر. (اِخ ) نام برج پنجم از دوازده برج فلکی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). برج اسد را نیز گویند. (آنندراج ). شیر فلک . یکی از بروج دوازده گانه...
شیر. (اِخ ) نام یکی از دوازده پهلوان ایران . (ناظم الاطباء).
شیر. (اِخ ) نام دلاور تورانی که در جنگ منوچهر با سلم و تور سام قارن را از میدان بیرون کرد ولی بدست گرشاسب کشته شد. (یادداشت مؤلف ).
شیر. (ص)، (زبان مازنی)، خیس. "مه جمه شیر بهیه." پیراهنم خیس شده.
شیر جانوری نیرومند با سری بزرگ، پاهای بزرگ و قوی و دمی بلند از جنس پلنگشکلان (Panthera) است. اندازهٔ بدن او ۱۴۰ تا ۲۰۰ سانتیمتر و اندازهٔ دم او ۶۷ تا...
بی نظم, بی قانون, بی انظباط
بستنی . گرته برادری از Ice Cream است و لغت معتبری نیست.
لم شیر. [ ل َ ] (اِ) شرم مرد(؟).
بی شیر. (ص مرکب ) (از: بی + شیر) فاقد شیر. که شیر ندارد. که شیر او خشک شده باشد (مادر): ناقه ٔ صلده ؛ شتر ماده ٔ بی شیر. (منتهی الارب ). || که...