شیر
نویسه گردانی:
ŠYR
شیر. [ ش َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) مشورت دهنده . گویند: فلان خَیِّرٌ شَیِّرٌ؛ ای صالح للخیرو المشورة. ج ، شوراء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مشورت دهنده و اهل مشورت و کسی که صلاحیت برای مشورت داشته باشد. (ناظم الاطباء). مشاور. (اقرب الموارد). || پنددهنده . (ناظم الاطباء). || زیبا. (از اقرب الموارد): انه لصیر شیر؛ او نیکوو خوب صورت است . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- شعر شیر؛ شعر نیکو. ج ، شیار. (ناظم الاطباء).
|| وزیر اول . (از ناظم الاطباء). وزیر. (المنجد) (از اقرب الموارد). || ج ِ شیار. (منتهی الارب ). رجوع به شیار شود. || ج ِ شوراء. (ناظم الاطباء). رجوع به شوراء شود.
- فرس شیر؛ اسب فربه . (دهار) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). اسب فربه . ج ، شیار. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۹۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
نره. [نَ رّۀ] (ا. ص.). نر؛ قوی؛ تنومند (در ترکیب با نام حیوانات): نرهشیر، نرهخر. چو بیشه تهی ماند از نره شیر شغالان در آیند در وی دلیر ... ادیب المم...
شیر مادر. (ا. م.) شیری که از پستان جنس زن انسان برای فرزندش آید. شیر نخستین خوراک نوزاد آدمی است پیش از آنکه بتواند خوردنی دیگر خورد یا هضم کند.
ممه شیر. [ م َ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان مراغه با 235 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
چرم شیر. [ چ َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تازیانه باشد. (برهان ) (آنندراج ). تازیانه . (ناظم الاطباء). || دوال . (ناظم الاطباء).
جام شیر. [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قدح پر از شیر. پیاله ای که در آن شیر ریزند یا با آن شیر خورند. || کنایه از پستان شیردار باشد. (بر...
جاوه شیر. [ وِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لاشار بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع در 78 هزارگزی جنوب باختری بمپور در کنار شوسه ٔ بمپور به ...
باب شیر. [ ب ِ ] (اِخ ) قریه ای است در یک فرسخی مرو. (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 1 ص 125) (مراصد الاطلاع ). قریه ای است از مرو در چند فر...
باده شیر. ۞ [ دَ ] (اِخ ) نام مردیست که طبق روایات ، اسدآباد همدان را بنا کرده است : و در کتاب عجایب العلوم چنین خواندم که اسدآباد مردی ...
بهمن شیر. [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آبادان و همچنین نام رودی است که از خاور خرم شهر از رودخانه ٔ کارون جدا...