صاحب
نویسه گردانی:
ṢAḤB
صاحب . [ ح ِ ](اِخ ) فتح الدین عبداﷲ. رجوع به عبداﷲبن محمد شود.
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
صاحب دلی . [ ح ِ دِ ] (حامص مرکب ) صفت صاحب دل (به همه ٔ معانی ). رجوع به صاحب دل شود : یافته در خطه ٔ صاحب دلی سکه ٔ نامش رقم عادلی . نظامی...
صاحب جاه . [ ح ِ ] (ص مرکب ) خداوند مقام و منصب . ارجمند : با من راه نشین خیز و سوی میکده آی تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم .حافظ.
صاحب جمع. [ ح ِ ج َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مأمور جمعآوری مالیات در دوره ٔ مغول . ج ، صاحب جمعان : تا رعایا آن را بدو قسط باده و نیم و حق خزان...
صاحب جیش . [ ح ِ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب الجیش . سپهسالار لشکر : القبض علی اریارق الحاجب صاحب جیش الهند و کیف جری ذلک ... (تاریخ...
صاحب چیز. [ ح ِ ] (ص مرکب ) دارا. متمول . مالدار. ثروتمند. غنی .
صاحب خیر. [ ح ِ خ َ / خ ِ ] (ص مرکب ) نیکوکار.
صاحب داد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، در 25000 گزی جنوب خاوری تربت جام ، سر راه مالروعمومی تربت ج...
صاحب داد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شوریچه ٔ بخش سرخس شهرستان مشهد، در 67000گزی جنوب باختری سرخس . کوهستانی ، گرم سیر. سکنه 13 تن شیعه ، ...
صاحب دده . [ ح ِ دَ دَ ] (اِخ ) وی از شعرای پیرو طریقت مولویه و از مردم بروسه است . پس از مدتی سیر و سیاحت عزلت گزیدو بسال 1140 هَ . ق . در...
صاحب درب . [ ح ِ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ظاهراً بمعنی مرزبان حاکم و یا رئیس باشد : و به نزدیک قشمیر رسیدند، چنگی بن سمهی ۞ که صاحب درب ...