صافی
نویسه گردانی:
ṢAFY
صافی . (اِخ ) ابن ابراهیم بن حسن مقری طرسوسی ضریر، مکنی به ابی البرکات . وی تعبیر خواب میکرد. سپس به حدیث رو آورد و از علی عاقولی و ابراهیم مقدسی خطیب حدیث شنید و بسال 527 هَ . ق . درگذشت و در باب الصغیر دفن شد. (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361).
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
صافی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه شدن . بی غل و غش شدن . نقیض کدر شدن : تا روی به جنبش ننهد ابرشغبناک صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک ....
صافی درون . [ دَ ] (ص مرکب ) ساده دل . صافی دل . صافی ضمیر : از آن تیره دل مرد صافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون .(بوستان ).
صافی نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) مفاصانامه . نامه ای که برای تصفیه حساب یا مصالحت نویسند.
صافی معلم . [ ی ِ م ُ ع َل ْ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به صافی شود.
صافی گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پاکیزه شدن . روشن شدن . شفاف شدن : روز خوش گشت و هواصافی و گیتی خرم آبها جاری و می روشن و دلها بی غم . ...
صافی قاضی . (اِخ ) احمدبن قره چه احمد برغموی .متوفی بسال 1006 هَ . ق . او را دیوانی است به ترکی .صاحب کشف الظنون گوید: یک بیت از اشعار او ...
صافی کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِصفاء. رجوع به صاف کردن شود. || مسخر کردن . بی منازع کردن : روم و چین صافی کند یاران او در روم و چین ن...
صافی سادات . (اِخ ) نام اراضیی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز، 35هزارگزی شمال اهواز، بین ایستگاه خاور و بام دژ و کنار باختری...
صافی سریرت . [ س َ ری رَ ] (ص مرکب ) صافی ضمیر. صافی طینت . پاک نهاد. رجوع به صافی ضمیر شود.