اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صالب

نویسه گردانی: ṢALB
صالب . [ ل ِ ] (ع ص )نعت فاعلی از صَلْب . || (اِ) استخوان پشت از دوش تا بن سرین . (منتهی الارب ). مازه ٔ پشت . (مهذب الاسماء). || تب لرز سخت . (منتهی الارب ). تب سخت همراه لرزه . خلاف نافض . (اقرب الموارد). تب گرم یعنی تبی که در وی لرزه و سرما نباشد. ۞ (بحر الجواهر). تب نیک گرم . (دهار).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
تب صالب . [ ت َ ب ِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )حمی صالب . تب گرم ، یعنی در وی لرزه و سرما نباشد. (بحر الجواهر). رجوع به تب و دیگر ترکیبهای...
ثالب . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از ثلب . || نام درختی .
سالب . [ ل ِ ] (ع ص ) تاراج کننده و رباینده و غارتگر. (ناظم الاطباء). رباینده . (غیاث از منتخب اللغات ). || زیان رساننده . || ماده شتر فرزن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ثعلب‌ گیاهی‌ است‌ پایا و چندساله‌ و دارای‌ گلهای‌ خوشه‌ای‌ و برگهای‌ پهن‌،برگهای‌ تحتانیش‌ به‌ نوک‌ باریک‌ و تیزی‌ منتهی‌ می‌شوند و برگهای‌ فوقانیش‌ م...
ثعلب . [ ث َ ل َ ] (ع اِ) روباه ماده یا عام است . روبه . گته سک . و در اختیارات بدیعی آمده است : بپارسی روباه گویند چون به آب بپزند و بر م...
ثعلب . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن یحیی بن زیدبن سیارشیبانی بولاء. رجوع به احمدبن یحیی و فهرست ابن الندیم . (ص 110) و الموشح مرزبانی و ارشاد...
ثعلب . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) ابن عمرو. پدر خزاعة که بنی خزاعة جمله فرزندان اویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 151 و 173).
ثعلب . [ ث َ ل َ] (اِخ ) نام جمل پیغمبر. (امتاع الأسماع مقریزی ).
صاحب ثعلب . [ ح ِ ب ِ ث َ ل َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالواحد مطرز. رجوع به مطرز شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.