صبعه
نویسه گردانی:
ṢBʽH
صبعه . [ ] (اِخ ) پاره ٔ شهری است از پنج پاره شهرکه بلاد قوم لوط بوده است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 271).
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
صباح . [ ص ُب ْ با ] (ع ص ) مرد خوب و صاحب جمال . (منتهی الارب ).
صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان ).
صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) نام بطنی چند است از قبایل عرب و بطنی است از بنی ضبة. (الانساب سمعانی ).
صباح . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صبیح ، زیباروی : کاسات از دست سقاة صباح ، صباح به عشا و رواح به غداة پیوستند. (جهانگشای جوینی ).
صباح . [ ص َب ْ با ] (اِخ ) سمعانی گوید گمان دارم که آن نام بطنی ازسهم است . (الانساب سمعانی ). رجوع به صباحی ... شود.
صباح . [ ص َ ] (اِخ ) وی جد شیوخ کویت مشهور به آل صباح و نخستین کس از این خاندان است که به امارت رسید. صباح از مردم بنی عنیزة است . او ...
صباح . [ ص َب ْ با ] (اِخ ) وی پدر حسن پیشوای بزرگ اسماعیلیه است .
صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن ابرهةبن صباح . وی یکی از پادشاهان حمیر است . در مجمل التواریخ و القصص آمده است : پس از ابرهه پادشاهی به صهبان ب...
صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمدبن صباح بن ریذوس مدینی . ابونعیم اصفهانی گوید او را بارها دیدم و روایتی از وی آورده است . (ذکر اخبار ...
صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن خاقان اهتمی یا منقری . وی ندیم مصعب زبیر و از مشایخ مروءة و علم و ادب بود و فرزدق و جریر را بر اخطل ترجیح میداد....