صبوحی . [ ص َ ] (حامص ) به وقت صبح شراب خوردن . (غیاث اللغات ). غارج . صبا شریه . || (ص نسبی ، اِ) شراب بامداد. (غیاث اللغات )
: هر صبح را ز بهر صبوحی طلب کنند
زیرا ندیم رود و می لعل و ساغرند.
ناصرخسرو.
شبانگه بس گران باشی بخسبی بی نماز آنگه
چو صعوه مر صبوحی را سبک باشی سحرگاهان .
ناصرخسرو.
ای ساقی الغیاث که بس ناشتالبیم
زآن می بده که دی بصبوحی چشیده ایم .
خاقانی .
کرده سی روزه قضای عرشت اندر یک صبوح
وآتشی زآب صبوحی در جهان انگیخته .
خاقانی .
ز آه سبوح زنان راه صبوحی بزنند
دیو را ره زدن روح چه یارا بینند.
خاقانی .
شرط صبوحی بود گاو زرو خون رز
خون سیاوش بریز گاو فریدون بیار.
خاقانی .
جام صبوحی ده قوی ، چون صبح بنمود از نوی
بوئی چو باد عیسوی ، رنگی چو اشک مریمی .
خاقانی .
نه از کاس نوشم نه از کس نیوشم
صبوحی میی بوالفتوحی سماعی .
خاقانی .
در صف دریاکشان بزم صبوحی
جام چو کشتی کش خرام برآمد.
خاقانی .
تو می خور صبوحی ترا از فلک چه
که چون غول نیرنگ الوان نماید.
خاقانی .
شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب
کرد صراحی طلب دید صبوحی صواب .
خاقانی .
آتش می ده بصبوحی که عمر
میگذرد زود چو دود ای غلام .
عطار.
برمی زند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه .
سعدی .
یاران صبوحیم کجایند
تا دردسر خمار گویم ؟
سعدی .
بمطربان صبوحی دهیم جامه ٔ چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد.
حافظ.