صر
نویسه گردانی:
ṢR
صر. [ ص َرر ] (ع اِ) دلو مسترخی و فروهشته شده که بر آن دسته بندند تا برابر گردد. (منتهی الارب ). الدلو تسترخی فتصرّ؛ ای تشد و تسمع بالمسمع. (قطر المحیط) (تاج العروس ). و المِسمَع عروة فی داخل الدلو بازائها عروة اخری . (تاج العروس ). گوشه ٔ دلو و دسته ٔ سر دلو که رسن بدان بندند تا دلو برابر باشد. (منتهی الارب ). و در اقرب الموارد این لغت را صُرّ ضبط کرده است . || (مص ) ببستن سر صره ٔ زر. (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بستن همیان را. (منتهی الارب ). || ببستن سر پستان . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). بستن پستان ناقه را. (منتهی الارب ). || راست کردن اسب و حمار گوش را تا بشنود. (منتهی الارب ). راست بداشتن ستور گوش را. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || فریاد و بانگ سخت برآوردن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
سَ سُ. بیان منفی سر و قیافه به گویش کازرونی(ع.ش)
درختی دوزخی که میوه هایش به سیمای سر اهریمن است.
کاسه ٔ سر. [ س َ /س ِ ی ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ جمجمه . فَروَه . قحف . جَلجَه : بر سر آتش هوا دیگ هوس همی پزم گرچه بکاسه ٔ سرم بر ...
گرم آب سر. [ گ َ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان جمع آبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند، واقع در 34 هزارگزی جنوب خاور دماوند و 12 هزارگزی جنوب ر...
سر و همسر. [ س َ رُ هََ س َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) مردمان . خودی و بیگانه . دوست و دشمن .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کنایه از ناهشیاری و بازیگوشی
سربه مهر /sarbemohr/ (صفت) ۱. سربسته و مهرشده. ۲. ویژگی پاکت یا کیسه که سر آن را بسته و لاکومهر کرده باشند. ۳. [مجاز] دستنخورده و نهفته. فرهنگ فارس...
لگن به سر. [ ل َ گ َ ب ِ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دیگ به سر. قزقان به سر. موجودی با لگنی بر سر که در تصور کودکان آرند، بیم دادن ایشان را چون ...