صراء
نویسه گردانی:
ṢRʼʼ
صراء. [ ص َرْ را ] (ع ص ) صخرةٌ صراء؛ سنگ سخت . (منتهی الارب ). صماء. (قطر المحیط). || حیةٌ صراء؛ مار که دوا نپذیرد. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
صرع . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صریع. (منتهی الارب ). || دهانه ٔ اسب . (دزی ج 1 ص 827).
صرع . [ ص ِ ] (ع اِ) مرد کشتی گیر. || تاه رسن . (منتهی الارب ).
ثرا. [ ث ِ ] (اِخ )جائی است بین رویثة و صفراء در پائین وادی حی . یوم ذی ثرا؛ نام یکی از جنگهای عرب است . (مراصد الاطلاع ).
بیماری صَرع یا اپیلپسی(به انگلیسی: epilepsy) در نورولوژی به حالتی گفته میشود که شخص٬ بدون عامل برانگیزاننده خاصی مثل افت قند خون، تب، کمبود کلسیم و ...
سرع . [ س َ / س ِ ] (ع اِ) شاخ تر رَز بدانجهت که نازک میشود. || شاخ تر از هر درخت که باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ثرع . [ ث َ ] (ع مص ) طفیلی شدن قوم را.
آن سرا. [ س َ ] (اِ مرکب ) آن سرای . آخرت . سرای دیگر. عُقبا. مقابل این سرای ، دنیا : پناه روانست دین از نهادکلید بهشت و ترازوی داددرِ رستگاری ...
صحن سرا. [ ص َ س َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان 5هزارگزی باختر رودسر، کنار راه فرعی رودسر به املش جلگه ، معتدل ، ...
صدق سرا. [ ص ِ س َ ] (نف مرکب ) راست گو. راست سراینده : نکنم مدح سرائی بدروغ که زبان صدق سرای است مرا.خاقانی .
صرع زده . [ ص َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصروع . غشی . کسی که مبتلی بصرع و دارای بیماری صرع بود. (ناظم الاطباء). قطرب . (منتهی الارب ).