صعلوک . [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) درویش . ج ، صعالیک . (منتهی الارب ). فقیر و درویش . (غیاث اللغات ). درویش . (مهذب الاسماء)
: ولا لی اَخ یحکم بین الغنی و الصعلوک . (سندبادنامه ٔ عربی ). و اشترک فیها الغنی و الصعلوک . (رحله ٔ ابن جبیر). || دزد. (مهذب الاسماء). صعالیک العرب ، ذؤبانها. (منتهی الارب )
: در آن رباط صعلوکی متوطن بود چون آن عدت و اهبت و مال و منال بدید طمع بربست ... (سندبادنامه ص
218). || جوانمرد عیار. شجاع . جنگاور
: نشود مرد پردل و صعلوک
پیش مامان و بادریسه و دوک .
سنائی .
از جمله ٔ شاگردان احمد خربنده که صعلوک و عیار خراسان بوده است .(تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).