صفا
نویسه گردانی:
ṢFA
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان . 39000گزی جنوب باختری باجگیران سر راه مالرو عمومی باجگیران به بی بهره . کوهستانی . سردسیر. سکنه 106 تن . آب آن از چشمه . محصولات غلات و تریاک . شغل اهالی زراعت ، مالداری ، قالیچه و گلیم و جوراب بافی . راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
صفا داشتن . [ص َ ت َ] (مص مرکب ) مهربانی داشتن . اخلاص داشتن . صمیمی بودن : چرا با دل من صفایی ندارداگر درد امشب بلایی ندارد. صائب (از آنند...
جرجس صفا. [ ج ِ ج ِ ص َ ] (اِخ ) مکنی به ابوعکر. از علماء بود. او راست : الفرائد السنیة فی ایضاج الاجرومیة. (ازمعجم المؤلفین ).
صلح و صفا. [ ص ُ ح ُ ص َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آشتی کردن . صلح کردن . سازش کردن . رجوع به صلح شود.
صَفا و مَرْوه، دو کوه کمارتفاع در ضلع شرقی مسجد الحرام هستند. فاصله بین این دو کوه مَسعیٰ نام دارد که محل انجام یکی از مناسک حج و عمره به نام سعی صفا...
صدق و صفا. [ ص ِ ق ُ ص َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خلوص . راستی . حقیقت : هزار شکر که دیدم بکام خویشت بازز روی صدق و صفا گشته با دلم همساز....
شمعون صفا. [ ش َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) ۞ شمعون الصفا. شمعون . پسر یونا یکی از دوازده حواری عیسی علیه السلام و ذکران او 22 اکتبر است . (یادداشت مو...
ذبیحالله صفا ZabSafa 0006.jpg زادهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۲۹۰ شهمیرزاد، ایران درگذشت ۹ اردیبهشت ۱۳۷۸ (۸۷ سال) لوبِک، آلمان ملیت ایرانی پیشه استاد دانشگاه تهرا...
صفع. [ ص َ ] (ع مص ) سیلی زدن کسی را یا نرم زدن پس گردن کسی را. (منتهی الارب ). سیلی زدن . (دهار) (غیاث ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی...
ثفا. [ ث َ ] (ع اِ) نوعی از گربه ٔ دشتی است .
سفا. [ س َ ] (ع اِ) راسن یعنی خارگیاه . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). نوعی از خارگیاه . گیاه خاردار. (منتهی الارب ). || غشاء بعد از مشیمه و م...