اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صفا

نویسه گردانی: ṢFA
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی میرزا ابراهیم و از اعاظم اهالی دارالعلم شیراز و از سلسله ٔ سادات دشتکی و به وفور ذهن و جودت طبع ممتاز و از فرزندان غیاث الدین منصور و علو نسب وی در آن دیارمشهور... و حریفی شوخ طبع و خندان و ظریفی حریف و نکته دان بود، بصحبت اهل کمال راغب و آنان نیز صحبت وی را طالب بودند. مکرر صحبتش اتفاق افتاد الحق حضرتش در کمال فطانت و کیاست و طبع او در نهایت شکفتگی و سلامت بود... در آخر نادری بعالم بقا شتافت . از اوست :
ای که بی قدرترین ذره ٔ خاک در عشق
شوداز شعشعه ٔ حسن تو خورشید سریر
ای که بر چین جبین همه خوبان جهان
طعنه بر محفل ناز تو زند موج حصیر
چند روزیست که بر صفحه ٔ نظاره ٔ تو
صورت عجز کند خامه ٔ مژگان تصویر...
که شبیخون زده بر مردم چشمت بفسون ؟
که نگاه تو بعجز آمده چون طفل اسیر.

(آتشکده ٔ آذر ذیل احوال شعرای معاصر مؤلف ).


و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سفاء. [ س َ ] (ع مص ) بریده شدن شیر ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سفاء. [ س ِ ] (ع اِ) دوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سفع. [ س َ ف َ ] (ع اِ) سیاهی سر رخسار زن برگردیده رنگ از لاغری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سفع. [ س َ ] (ع مص ) به بال زدن مرغ یکدیگر را. || طپانچه زدن کسی را. || انکار کردن چیزی را. (منتهی الارب ). || موی پیشانی گرفته کشی...
سفع. [ س ُ ] (ع اِ) دانه ٔ حنظل . || دیگدان آهنی یا عام است . || سیاهی که بسرخی زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ثفاء. [ ث ُف ْ فا ] (ع اِ) به لغت عبرانی اسم خردل سفید و حرف بابلی است . رشاد. حب الرشاد. تخم سپندان . سپندان خرد. سپندان خوش . سپندان سپید...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.